167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • من در او کشتم زبهرت گل بسي
    عاقبت گل را بچيدم بي خسي
  • هاتف غيبم همي آواز داد
    يک گلي از غيب در دستم نهاد
  • من به خود اين را نگفتم در جهان
    هرچه گفته است او بگويم من عيان
  • من نشان بي نشانان يافتم
    در دل خود گنج پنهان يافتم
  • سالها در اين سخن حيران بدم
    واندر آن درياي بي پايان بدم
  • چون شدي در راه حق حق را ببين
    اين سخن نقل است از سلطان دين
  • آن اميري کو بود در راه حق
    برده از کل خلايق او سبق
  • خوانده او علم لدني را تمام
    بوده او در علم معني با نظام
  • گفت چون حق را بديدم در يقين
    گشت کشف من همه اسرار دين
  • چون بديدم حق نبينم هيچ غير
    غير را در اين معاني نيست سير
  • اي برادر راه حق چون شاه رو
    زآن که او در راه حق بد پيش رو
  • جمله عالم فتنه و غوغاي او ست
    در همه جا منزل و ماواي او ست
  • او ظهوري کرده در جانم به دهر
    لاجرم اسرار ريزم نهر نهر
  • گاه سلطان گاه رحمن گاه نور
    گاه رفته در درون نار و شور
  • گاه روح و گه روان و گاه جان
    گاه گشته در درون جان نهان
  • گاه عيسي گاه موسي گاه طور
    گاه کرده در درختي او ظهور
  • گاه جود و گاه هم و گاه غم
    گاه بوده در معانيها کرم
  • گاه ايمان گاه برهان گاه نوح
    گاه در اجسام انسان روح روح
  • گاه جام و گاه باده گاه خم
    گاه در جاي رسول او گشته گم
  • گاه گويا گاه بينا در همه
    گاه بوده چون شبان اندر رمه
  • گاه کان و گاه جان و گه روان
    گاه در ملک معاني شه نشان
  • گاه سر و گاه بر و گاه فرد
    گاه بوده با ملايک در نورد
  • گاه نطق و گاه خلد و گاه حور
    گاه کرده در دل انسان ظهور
  • گاه روزي گاه رازي گاه سمع
    گاه گردد در ميان حکم جمع
  • گاه راز و گاه ناز اندر عيان
    گاه حيدر گاه شيري در جهان
  • گاه اول گاه آخر گاه نور
    گاه در کل جهان کرده ظهور
  • گاه با من گاه بي من گاه من
    گاه در ملک معاني جان و تن
  • من ز ني اين رازها بشنيده ام
    بلکه در عين اين معاني ديده ام
  • حيدر از دنيا يکي درهم نداشت
    تخم دين جز در زمين دل نکاشت
  • بوده سبطينش ز محبوبان حق
    کس نبرده در جهان زيشان سبق
  • اين منم از درس ايشان برده بهر
    خشک لب بنشين تو در نزديک نهر
  • هرکه با من باشد او همچون من است
    در درون او ز معني روزن است
  • شهر من تون است و نيشابور هم
    در زمين طوس گشتم محترم
  • همچو مکه طوس باشد جان ملک
    چون رضا گشته در آن سلطان ملک
  • من که گويم مدح ايشان در سخن
    بر کنم بنياد خصم از بيخ و بن
  • دان منافق را تو در دين رو سياه
    چون خر لنگ او فتد آخر به چاه
  • اي منافق هست کردار تو ننگ
    همچو حجاج آمدي در دين تو لنگ
  • خود منافق نيش دارد در بغل
    تا زند بر رهروان نيش آن دغل
  • دين ما در اصل وصلي داشته
    وصل آمد هر که اصلي داشته
  • هرکه در صورت بماند بد بود
    معني آمد نيک و صورت رد بود
  • رو کن از گندم حذر با حق نشين
    تا شوي واصل تو در حق اليقين
  • رو تو چون حيدر مخور گندم به دهر
    تا نه بيني در درونت نيش زهر
  • سر نه پيچي هرگز از فرمان دمي
    تا شوي در ملک معني محرمي
  • تا به تو باشند خود يار و نديم
    هم به تو باشند در معني مقيم
  • گفت آدم با ملايک در ملا
    که اين سه جوهر را که آمد از خدا
  • عقل خواهم تاجدار من شود
    علم خواهم در دلم محکم شود
  • خود حيا را جا به چشم خويش کرد
    او نظر در حرمت او بيش کرد
  • رو تو از بي عقل و نادان کن کنار
    تا چو حيوان مي نباشي در قطار
  • از من و ميخانه عشق آمد برون
    گشت او در ملک معني رهنمون
  • صد هزاران راز دارم در درون
    ليک بستم باب معني از برون