نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
تا بود
در
قرينه پشتاپشت
با قضاي فلک قضاي سدوم
گر سموم سياستش بوزد
تشنه ميرد
در
آب ماهي شيم
مگر طاعتي کرده بودست خالص
زمين سمرقند
در
حق يزدان
هردم از جاه نو شونده تو
نومراديست
در
کنار جهان
گر نظر کرديي به آفاقش
در
ميان آمدي کنار جهان
دشمنت کز عداد مردم نيست
ناردش چرخ
در
شمار جهان
با بخشش او دست آفتاب
دستي است معطل
در
آستين
چون زخمه گذارند شستها
آيد وتر چرخ
در
طنين
چون حمله پذيرند پر دلان
آيد کره خاک
در
حنين
در
مغز عدو حفرها برد
تا گوهر خنجر کند دفين
ديدست به کرات بي شمار
در
معرکها چرخ تيزبين
چين گره ابروي اجل
در
روي املها فکنده چين
مير بوطالب آنکه مطلوبش
نيست
در
ملک آسمان و زمين
آسماني که
در
اثر بيش است
تيغش از آفتاب فروردين
مکرمي نيست
در
همه عالم
کاضطراب مرا دهد تسکين
آب آتش نماي
در
جامت
طرب انگيزتر ز ماء معين
شايد ار
در
مقاومت نکند
شير بالش حديث شير عرين
هيچ
در
يتيم را هرگز
عقب از بهر عاقبت آيين
نيز
در
ثمين مخوانش دگر
پايه نازلش مکن تعيين
در
زواياي دولت از حزمش
حصنها ساخت روزگار حصين
در
مواليد عالم از جودش
مايها کرد آفتاب عجين
گر عنان فلک فرو گيرد
در
رباط کواکب افتد چين
آسمان را زبان کلک تو داد
در
مقادير کارها تلقين
طاهربن المظفر آنکه ظفر
هست
در
کلک و خاتمش تضمين
وانکه بي مهر خازنش
در
خاک
ننهد آفتاب هيچ دفين
آسمان را زبان کلک تو داد
در
مقادير کارها تلقين
نيست
در
سکنه زمانه کسي
کاضطراب مرا دهد تسکين
آسمان چشم حوادث برکند
گر کند
در
سايه چترت نگاه
از سياست آسمان بندد تتق
گرچه
در
انديشه سازي بارگاه
گر وجود تو نبودي
در
حساب
آفرينش نامدي الا تباه
بوي اخلاقت بروم ار بگذرد
در
حجاب جاودان ماند گناه
زين سپس
در
حمايت جاهت
طاعت کهربا ندارد کاه
شب ادبار حاسدت را نيست
در
ازل هيچ بامداد پگاه
زين سپس
در
حمايت عدلت
طاعت کهربا ندارد کاه
در
نفسهاي دشمنت تضمين
هر زمان صدهزار وا اسفاه
از افق برکشيد شير علم
در
جهان اوفتاد شور سپاه
آنکه
در
زير سايه عدلش
طاعت کهربا ندارد کاه
وانکه
در
جنب سايه قدرش
خواجه اختران نجويد جاه
قدرتت گشته
در
ازاء قدر
حمله شير و حيله روباه
عاجزم
در
ثناي تو عاجز
آه اگر همچنين بمانم آه
اسرار فلک مشرف وقوفت
تا شام ابد
در
قلم گرفته
انصاف تو
در
ماجراي شيران
آهو بچگان را حکم گرفته
در
لوح زبان جاي خاک پايت
اندازه واو قسم گرفته
در
سلک سماطين روز بارت
کيوان سر صف خدم گرفته
در
حلقه خنياگران بزمت
خاتون فلک زير و بم گرفته
در
هواي اصابت رايش
آفتاب سپهر ذره نماي
در
کميت سياست کينش
پشه اي ز انتقام پيل رباي
تا ز گردش فلک نياسايد
در
نعيم جهان همي آساي
اسباب بقات ساخته گردون
در
جمله نه صنعتي نه اسبابي
فتح رابا سپيد مهره رزم
بوده
در
موکب تو دمسازي
چون گشاد تو
در
هواي نبرد
کرد شاهين فتح پروازي
آنکه
در
ظل رايتش عمريست
تا به نهمت همي سرافرازي
وانکه
در
مصر جامع ملکش
قرص خورشيد کرد خبازي
تا نه بس روزگار خواهي ديد
فتنه
در
عهده جهانباني
قلمش معجزيست حادثه خوار
خاصه
در
کارهاي ديواني
بيتکي چند حسب و
در
هريک
رمزکي شاعرانه پنهاني
در
نسبت شير علم جيشت
شير فلک افتاده به روباهي
جهان همت تست آنکه طوبي
کند
در
روضهاي او گياهي
با خاک
در
تو آشنايي
خوشتر ز هزار پادشايي
جايي که زلب حيات بخشي
عيسي بود از
در
گدايي
در
خانه صبر فرقت تو
افکند هزار بي نوايي
اي ديده ناظر نبوت
در
ذات تو ديده مصطفايي
پيش
در
تو قبول کرده
پيشاني سدره خاک پايي
مرغ دل جبرئيل گيرد
در
مدحت تو سخن سرايي
از نسبت فعل سايه گيرد
در
صدمت صور صوت نايي
در
خدمت ديگران چه کوشي
چون بنده خاندان مايي
در
جستن کرده گرد عالم
گردنده چو سنگ آسيايي
در
شکر علاء دين و دولت
پيوسته چرا شکر نخايي
در
تک چاه جهل چون ماني
مسکنت روح قدس مسکينا
ملک چو بنات را کشيدست
در
سلک نظام چون ثريا
همچنين فرمود ايزد
در
نبي
ليس للانسان الا ما سعي
کله با همتت بنهاده کيوان
کمر
در
خدمتت بربسته جوزا
در
ترازوي همتش هرگز
حاصل روزگار هيچ نسخت
به خدايي که
در
ولايت غيب
عالم السر و الخفياتست
راي مجدالملک
در
ترتيب ملک
ژاژ چون تذکير قاضي ناصحست
آنکه گردون
در
انتظام امور
تا که شاگرد اوست استادست
طلبم چون نکرد آن تعجيل
که
در
اخلاق آدمي زادست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت
در
کديه خداي بگشادست
که مرا پاي
در
رکاب سفر
دست بوسيدن تو آوردست
به خدايي که
در
پرستش خويش
آسمان را رکوع فرمودست
در
مزان هرکه بيندش گويد
نامي از نامهاي دشمن تست
در
زنگوله نشيد داني
گفتم چه دهند از اين فسوست
در
پرده راست راه دانم
وانگاه به خانه عروست
ديده ديده ذکاء تو است
هرچه
در
خاطر بدانديشست
صحنش حرمي که
در
حريمش
از سايه و آفتاب امانست
راز دل زهره و عطارد
در
زخمه مطربش نهانست
خورشيد مروق ار نديدي
در
ساغر ساقيانش آنست
که مرا
در
فراق خدمت تو
زندگاني و مرگ يکسانست
مي کشم
در
فراق سختيها
هجر ياران به گفتن آسانست
خوشدلي
در
جهان طمع کردن
هم ز سوداي طبع انسانست
زين گونه بضاعت مودت
در
حمل کدام کاروانست
رخساره کاه رنگم از اشک
در
هجر تو راه کهکشانست
و اجرام نحوس را به يکبار
در
طالع عافيت قرانست
تا از
در
مجلست که خاکش
همتاي بهشت جاودانست
مدار جنبش قدرش وراي خورشيدست
در
سراي کمالش فراز کيوانست
صاحبا ماجراي دشمن تو
که کسش
در
جهان ندارد دوست
نشوي سرور اندرين گيتي
گرچه
در
هر فنيت چالاکيست
آخر افسوستان نيايد از آنک
ملک
در
دست مشتي افسوسيست
سابعا اين فريد عارض لنگ
از
در
صدهزار طرطوسيست
همه از روزگار معکوسست
هرچه
در
کار ملک معکوسيست
صفحه قبل
1
...
192
193
194
195
196
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن