نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
که بده خود تاجدار انما
که بده
در
ملک معني هل اتا
کيست باب علم از گفت رسول
خود که را بوده است
در
عالم بتول
گفت پيغمبر اجازت کي دهم
زآن که جاني
در
درون اين تنم
هر که را نصرت بود حق زآن اوست
جمله آفاق
در
فرمان اوست
نعره زد جست از خندق امير
آن که بودي
در
دو عالم بي نظير
عمرو را آن نعره خود بردار کرد
همچو الماسي که
در
جان کارکرد
بلکه من خود تاج و تخت خويش را
مي کشم
در
پيش او بي ماجرا
پس علي مرتضي گفت اي پليد
نيستي
در
عالم از ارباب ديد
در
ميان ما و تو تيغ است تيغ
شد زظلم تو مدينه زير ميغ
در
سرت از تيغ تيزم چاک نيست
وزچنان شمشير هيچت باک نيست
چون نبي آن شاه دين را ديد شاد
مهر او را
در
ميان جان نهاد
گر نبودي ضرب تيغت
در
جهان
بي شکي بودي شريعت خود نهان
با علي گفتند کي شاه از نخست
فتح
در
دين نبي از تيغ تست
کشت بسياري از آ ن بد سيرتان
در
مدينه گشت سيل خون روان
ليک حيدر ميل دنيائي نکرد
مهر دنيا
در
دل او بود سرد
روگذر تو زين جهان کن ميل حق
تا دهندت
در
معاني خود سبق
هر که او آلوده دنيا بود
در
دو عالم او يقين رسوا بود
هر که او از غيرحق بيزار شد
در
ميان جان و دل انوار شد
رو تو از خواب امل بيدار شو
وآنگهي
در
وادي کرار شو
تو ز خواب غفلتت بيدار باش
همچو جمع اوليا
در
کار باش
هست مقصودم
در
اين گفتن کسي
آن که او با اوليا باشد بسي
اولين منزل ز سر بايد گذشت
ورنه زين بابت به
در
بايد گذشت
هيچ مي داني
در
آن سر سر کيست
تو چه مي داني که آن اسرار چيست
در
طلب من يافتم اسرارها
بعد از آن گفتا بيا عطار ما
گر نيابي
در
جهان او را عيان
رو تو جوهر ذات خود عطار خوان
خود محمد بود و احمد نام او
در
ميان جان و دل انعام او
هر که
در
دين نبي بندد کمر
شرع او گردد مر او را راهبر
صيت عدلش
در
جهان مشهور بود
زنگ ظلمت از دل او دور بود
آن جواهر را بگويم کز که بود
وز که آمد آن جواهر
در
وجود
گوهري بود او و روشن همچو خور
کرده او را اهل دنيا نام
در
رفت اياز و
در
خزينه گشت زود
يافت جوهر را که سلطان مي نمود
گفت سلطان کن بهايش از قياس
زآن که هستي
در
جهان جوهرشناس
ليک سري اندر او موجود هست
در
دل آن سري از معبود هست
رو تو بشناس اين
در
معني خود
تا نيفتي دور از تقوي خود
عشق چو بود معني عرفان جهان
اين معاني
در
ميان جان بدان
شد درون جوهرم عشقش نهان
ليک
در
مظهر کنم او را عيان
گفت به اميري که بودي قدرتش
بشکن اين گوهر مبين
در
قيمتش
چون اياز از امر سلطان
در
شکست
جمله ميران را برفت از کار دست
که چرا بشکستي اين
در
را علن
گفت از امر شه است اينت سخن
چون شما از امر شه لب بسته ايد
در
گفت شاه را بشکسته ايد
زآن که او اسرار
در
نيکيم داد
وين چنين گنجي به جان من نهاد
هست اين اسرار معني ام به جوش
مي کنم
در
عالم معني خروش
جوهر معني من
در
بحر عشق
غوطه خورده بديده شهر عشق
کاين زمان گرديد برمن اين عيان
کرمکي يک برگ دارد
در
دهان
جوهر معني من مظهر شده
همچو دري
در
صدف گوهر شده
اي که مهر تست
در
جان نور من
اي تو گشته ناظر و منظور من
مهر تو
در
کام جانم ريخته
جان به مهرت از ازل آميخته
من تمام از خود برونم آمده
در
ره عشقت زبونم آمده
جز خداوند جهان
در
پيش و پس
غير تو ديگر نه بينم هيچ کس
گفت هستي تو به جاي جان من
با تو يک شخصيم
در
يک پيرهن
صفحه قبل
1
...
1934
1935
1936
1937
1938
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن