نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
عشق مي گويد که شاهم اولياست
با محمد نور او
در
انماست
عشق مي گويد که ايمان چار نيست
در
درون خود يکي دان چار نيست
يار را يک دان نه يک را چار دان
تا شوي
در
ملک جان اسرار دان
گفتگو بگذار مذهب خود يکي است
گر نداني يک
در
ايمانت شکي است
تو به راه شرع احمد رو چو من
تا شوي
در
ملک معني بي سخن
من لسان الغيب دارم
در
زبان
زان لسان الغيب خوانندم عيان
رو به راه مظهر و مظهر بخوان
تا شوي
در
مظهر من راز دان
اي نهان و آشکارا جمله تو
در
عيان مرد دانا جمله تو
بود او واقف ز حال و کار من
کس چو او واقف نه بد
در
انجمن
سالها با من مصاحب بود او
در
درون راهي به حق بگشود او
يک شبي نزد من آمد مست يار
گفت اي
در
ملک معني هوشيار
هست
در
پيشم يکي نو سالگي
خورد سالي عاقلي پر حالکي
هرکه را اسرار معني خويش نيست
در
جهان او از گياهي بيش نيست
صاحب اسرار عالم بي شکي
در
همه ظاهر شده نادر يکي
گفت ره بنما که من چون دانمش
در
درون جان چه سان بنشانمش
حيدر اندر سينه ماوي کرده است
در
درون جان ما جا کرده است
گفتم اي از سر دين آگاه تو
وي شده
در
ملک معني شاه تو
در
همه عالم ظهور شاه دان
خود دل دانا از آن آگاه دان
اي تو
در
زندان دنيا همچو سگ
مي دوي تا آهوئي گيري به تک
تا نيفتي همچو سگ
در
چاه تن
نفس شومت را برون کن از بدن
وي تو
در
قيد عيال و تن شده
بهر نان وابسته گلخن شده
همچو مردان از خودي آزاد شو
در
طريق اهل معني شاد شو
مظهرم ميدان تو گوهر گوش دار
تا بيابي
در
معني بي شمار
بد کبيرو او ز حق آگاه بود
در
طريق اهل معني شاه بود
رازي از سر معاني گفت او
من بگويم ز آن يکي
در
گوش تو
دست حيدر مصطفا
در
دست داشت
ديگران راز آن معاني پست داشت
قرب يک ميلي به بيرون بيش و کم
دست
در
دست محمد داشت هم
پس محمد گفت با او رازها
داد
در
گوشش بسي آوازها
بعد از آن ديدند نيکو منزلي
گنبدي عالي
در
آنجا از گلي
آمد آنجا مصطفي آرام کرد
پس مي عرفان بسي
در
جام کرد
مصطفي با مرتضي چون جان شدند
در
درون خانه سلمان شدند
پس نبي گفتا کسي را بار نيست
در
درون خانه خود اغيار نيست
گفت با سلمان که باب
در
تو باش
زآن که سر حيدري گشت از تو فاش
جمله اصحاب نبي حيران شدند
غرقه
در
درياي بي پايان شدند
ما همه با مصطفي محرم بديم
در
همه معني به او همدم بديم
خود علي را محرم خود داشت او
پس يکي را
در
درون نگذاشت او
من نگويم سر چو منصور اين زمان
ليک دارم سر
در
اين مظهر نهان
تو به دين ديگران گمره شوي
همچو کوران
در
درون چه شوي
بارها
در
راه حق جان باخت او
دل دل معني به فرمان تاخت او
لافتي الا علي
در
جان من
ذوالفقار و سيف او ايمان من
جنگ خندق بود جنگ مشکلي
در
ميانشان بود مرد پر دلي
خود همين عمرو عرب بد پهلوان
داد مردي او بداده
در
جهان
او به مردي
در
جهان مشهور بود
هرکه جان مي خواست از وي دور بود
گرد بر گرد مدينه جر زنيد
در
درون جر يکي خندق کنيد
تا که ماند امن اين منزل تمام
خود نباشد راه کس
در
اين مقام
ناگهان
در
تاخت آن ملعون گبر
بر لب خندق خروشان همچو ببر
کرده ام ويران هزاران قلعه بيش
زآن که دارم
در
بغل اصنام خويش
مصطفي و اصحاب او حيران شدند
بر
در
باري همه نالان شدند
هيچ مي داني عرابي و شتر
اين معاني هست غلطان همچو
در
هيچ مي داني که معجز آن کيست
واين همه مدح و ثنا
در
شان کيست
صفحه قبل
1
...
1933
1934
1935
1936
1937
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن