167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • عشق مي گويد که شاهم اولياست
    با محمد نور او در انماست
  • عشق مي گويد که ايمان چار نيست
    در درون خود يکي دان چار نيست
  • يار را يک دان نه يک را چار دان
    تا شوي در ملک جان اسرار دان
  • گفتگو بگذار مذهب خود يکي است
    گر نداني يک در ايمانت شکي است
  • تو به راه شرع احمد رو چو من
    تا شوي در ملک معني بي سخن
  • من لسان الغيب دارم در زبان
    زان لسان الغيب خوانندم عيان
  • رو به راه مظهر و مظهر بخوان
    تا شوي در مظهر من راز دان
  • اي نهان و آشکارا جمله تو
    در عيان مرد دانا جمله تو
  • بود او واقف ز حال و کار من
    کس چو او واقف نه بد در انجمن
  • سالها با من مصاحب بود او
    در درون راهي به حق بگشود او
  • يک شبي نزد من آمد مست يار
    گفت اي در ملک معني هوشيار
  • هست در پيشم يکي نو سالگي
    خورد سالي عاقلي پر حالکي
  • هرکه را اسرار معني خويش نيست
    در جهان او از گياهي بيش نيست
  • صاحب اسرار عالم بي شکي
    در همه ظاهر شده نادر يکي
  • گفت ره بنما که من چون دانمش
    در درون جان چه سان بنشانمش
  • حيدر اندر سينه ماوي کرده است
    در درون جان ما جا کرده است
  • گفتم اي از سر دين آگاه تو
    وي شده در ملک معني شاه تو
  • در همه عالم ظهور شاه دان
    خود دل دانا از آن آگاه دان
  • اي تو در زندان دنيا همچو سگ
    مي دوي تا آهوئي گيري به تک
  • تا نيفتي همچو سگ در چاه تن
    نفس شومت را برون کن از بدن
  • وي تو در قيد عيال و تن شده
    بهر نان وابسته گلخن شده
  • همچو مردان از خودي آزاد شو
    در طريق اهل معني شاد شو
  • مظهرم ميدان تو گوهر گوش دار
    تا بيابي در معني بي شمار
  • بد کبيرو او ز حق آگاه بود
    در طريق اهل معني شاه بود
  • رازي از سر معاني گفت او
    من بگويم ز آن يکي در گوش تو
  • دست حيدر مصطفا در دست داشت
    ديگران راز آن معاني پست داشت
  • قرب يک ميلي به بيرون بيش و کم
    دست در دست محمد داشت هم
  • پس محمد گفت با او رازها
    داد در گوشش بسي آوازها
  • بعد از آن ديدند نيکو منزلي
    گنبدي عالي در آنجا از گلي
  • آمد آنجا مصطفي آرام کرد
    پس مي عرفان بسي در جام کرد
  • مصطفي با مرتضي چون جان شدند
    در درون خانه سلمان شدند
  • پس نبي گفتا کسي را بار نيست
    در درون خانه خود اغيار نيست
  • گفت با سلمان که باب در تو باش
    زآن که سر حيدري گشت از تو فاش
  • جمله اصحاب نبي حيران شدند
    غرقه در درياي بي پايان شدند
  • ما همه با مصطفي محرم بديم
    در همه معني به او همدم بديم
  • خود علي را محرم خود داشت او
    پس يکي را در درون نگذاشت او
  • من نگويم سر چو منصور اين زمان
    ليک دارم سر در اين مظهر نهان
  • تو به دين ديگران گمره شوي
    همچو کوران در درون چه شوي
  • بارها در راه حق جان باخت او
    دل دل معني به فرمان تاخت او
  • لافتي الا علي در جان من
    ذوالفقار و سيف او ايمان من
  • جنگ خندق بود جنگ مشکلي
    در ميانشان بود مرد پر دلي
  • خود همين عمرو عرب بد پهلوان
    داد مردي او بداده در جهان
  • او به مردي در جهان مشهور بود
    هرکه جان مي خواست از وي دور بود
  • گرد بر گرد مدينه جر زنيد
    در درون جر يکي خندق کنيد
  • تا که ماند امن اين منزل تمام
    خود نباشد راه کس در اين مقام
  • ناگهان در تاخت آن ملعون گبر
    بر لب خندق خروشان همچو ببر
  • کرده ام ويران هزاران قلعه بيش
    زآن که دارم در بغل اصنام خويش
  • مصطفي و اصحاب او حيران شدند
    بر در باري همه نالان شدند
  • هيچ مي داني عرابي و شتر
    اين معاني هست غلطان همچو در
  • هيچ مي داني که معجز آن کيست
    واين همه مدح و ثنا در شان کيست