167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • ما و ايشان جمله در دينت رويم
    جمله بر تعليم و تلقينت رويم
  • يا الهي کن دعايم مستجاب
    در چنين اميد بخشم فتح باب
  • زر خالص خود نسوزد در گداز
    زآن که خالص بود آمد پاک باز
  • چون ابوذر در ميان داش رفت
    سري از اسرار حيدر فاش رفت
  • مصطفا را بد به او اسرارها
    در بهشت او را بود گلزارها
  • بود او پير و ضعيف و ناتوان
    ليک در باطن به معني بد جوان
  • تا رود در داش سوزان همچو او
    عالمي بينند آن سر مگو
  • شه به سلمان گفت او در داش نيست
    سر اسرار خدا خود فاش نيست
  • در پس داش است خود يک خانه
    بوذر آنجا هست با پيمانه
  • چون که نام شه شنيد او محو شد
    رفت در سکر و دگر با صحو شد
  • من مقلدنيستم در دين چو تو
    دارم اسرار خدا از گفت او
  • رو تو چون بوذر زعشها پاک شو
    بعد از آن در نار خوش چالاک شو
  • هستي خود را در آتش هر زمان
    پيش صرافان معني کن بيان
  • رو تو چون منصور در درياي محو
    چند خواني پيش مفتي صرف و نحو
  • رو تو چون منصور معني را شکاف
    تا شوي در مظهرم معني شکاف
  • رو تو چون منصور و احمدشاه بين
    تا شوي در شرع او خود راه بين
  • رو چو بوذر بحر را غواص دار
    در معني راز بحر دين برآر
  • رو تو چون بوذر بنار معرفت
    تا کني جا در مقام مغفرت
  • رو تو چون منصور بردار نعم
    تا شوي تو جود مطلق در کرم
  • رو تو چون بوذر به شب بيدار شو
    وآنگهي با ذکر حق در کار شو
  • هرکه واصل نيست او در پرده ايست
    اندر اين وادي چو ره گم کرده ايست
  • هيچ مي داني که قرآن خوان که بود
    همچو نوري در ميان جان که بود
  • هيچ ميداني که منصور از که گفت
    در اسرار الهي را که سفت
  • هيچ ميداني که بوذر يار کيست
    در جهان او واقف اسرار کيست
  • هيچ ميداني که سلمان با که ديد
    نعره شيران در آن صحرا شنيد
  • هيچ مي داني که در معراج کيست
    با محمد همسر و هم تاج کيست
  • هيچ مي داني که مرد و زنده شد
    به اعرابي و شتر در پرده شد
  • تا بيابي راه و هم ره دان شوي
    بعد از آن در وادي ايمان شوي
  • رو تو از پيوند دو نان دور شو
    تا نباشي همچو ايشان در گرو
  • بوي سرگين در دماغت هست چست
    محتسب گشتي که دينم شد درست
  • گر نباشد جمله کار توريا
    در ره اين فش از کجا و تو کجا
  • اي تو با اين فسق و دستار بلند
    در ميان خلق گشته خودپسند
  • هرکه آزار دل دانا کند
    در دو عالم خويش را رسوا کند
  • رو مجو آزار دلها بي گناه
    ورنه باشي در دو عالم رو سياه
  • اين چنين کس از بديها بدتر است
    بلکه او خود در جهان چون کافر است
  • من چگويم با تو تو خود هيچ کس
    در ميان خلق گشتي خرمگس
  • رو تو جوهردان و مظهر نيز هم
    تا نگردي در معاني متهم
  • نيست چون عطار مرغي در جهان
    زآن که هست او بلبل اين بوستان
  • پير تو شاهست ديگر پير نيست
    در دو عالم همچو او يک مير نيست
  • ناصر خسرو که اندوهي گرفت
    رفت و منزل در سر کوهي گرفت
  • رو تو در کار خدا مردانه باش
    وز وجود خويشتن بيگانه باش
  • تا به بيني مظهر سلطان عشق
    وانمائي در جهان برهان عشق
  • عشق دارد در جهان ديوانه ها
    عشق کرده خانمان ويرانه ها
  • عشق گفتا من به تو ايمان دهم
    بعد از آني در معاني جان دهم
  • عشق گفتا خود حقيقت آن ماست
    وين معاني و بيان در شان ماست
  • عشق گويد جمله عالم منم
    در ميان جان و تن محرم منم
  • عشق مي گويد منم درياي راز
    با تو حاضر بوده ام من در نماز
  • عشق گويد که بسي اسرارها
    من در اين مظهر به گفتم بارها
  • عشق مي گويد همه حيوان بدند
    يک يکي در راه او انسان شدند
  • عشق مي گويد مدار حق منم
    در معاني پود و تار حق منم