نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
هر که او خود راست رفت و راست گفت
در
جهان راندند بر او تيغ مفت
خود چه کردند اوليا
در
اين جهان
راه بنمودند خلقان را عيان
خود طمع
در
ملک ايشان را نبود
نه زر و نقره چو پر کاه بود
ديگر از خفتن به شب بيزار شو
وآنگهي با ياد او
در
کار شو
زينهار از جامه نيکو حذر
تا نيفتي همچو ايشان
در
خطر
بعد از آن کن صحبت نيک اختيار
تا بيابي
در
و گوهر بي شمار
رو تو درويشي گزين و راه شرع
تا بيابي
در
جهان خود اصل و فرع
پس نبي گفتا که اي فرزند من
در
ميان جان تو پيوند من
در
ميان هر يکي زآن نيمه ها
خط سبزي بد نوشته بابها
گفت پيغمبر که اي شير خدا
خط عبري را به خوان
در
پيش ما
اي تو را حق
در
کلام خويشتن
خوانده صد جايت به نام خويشتن
راه تو هر کس نرفت ايمان نبرد
کور بود و
در
ره شيطان بمرد
هر که او با سر تو هم راز شد
در
ميان عاشقان ممتاز شد
هرکه
در
راهت نباشد سر به راه
هست ملعون و مقلد رو سياه
هر که او از دين تو برگشته شد
در
ره معني ما سرگشته شد
هرکه او از پيرو تو عار داشت
در
گلستان شريعت خار کاشت
تا شود او راه بين شرع تو
در
زمين جان کند او زرع تو
هست عطار از ضعيفي رشته
در
ميان خاک و خون آغشته
يا امير اين قوم بي ره گشته اند
از طريق افتاده
در
چه گشته اند
از ولايت تا ولايت مردمان
بود
در
شرع محمد آن زمان
جملگي گفتند چون بهمان بد او
در
طريق کفر با ايمان بد او
چون خليفه بود عثمان
در
جهان
خوانده ذوالنورين خلق او را عيان
پور بوسفيان پس از وي خوب بود
در
اميري چون از او منسوب بود
من از او گفتم شه عرفان من
همچو نوري
در
ميان جان من
ني محمد گفت باب علم او ست
انما
در
شان حيدر خود نکو ست
ور تو
در
روزه شوي عمري دراز
ور به شب دايم گذاري تو نماز
پيرو شرع محمد باش چست
در
طريق شاه مردان رو درست
خيز و همچون مومنان ديندار شو
وآنگهي
در
کلبه عطار شو
ني شکر داني چرا شيرين بود
زآن که مهر شه
در
او تعيين بود
کمتر از چوبي نه
در
راه عشق
گوش کن معني آن از شاه عشق
جهد کن خود را به عرفان پاک ساز
تا شوي
در
ملک عرفان پاک باز
هيچ مي داني که تو خود کيستي
آمده
در
دهر بهر چيستي
هرکه او
در
آتش محنت به سوخت
همچو بوذر جامه از صدق دوخت
گفت با من جعفر صادق امام
آن که بد
در
علم دين حاذق تمام
در
مدينه باب من از بهر گشت
با گروهي از صحابه مي گذشت
اين جماعت هيفده تن بوده اند
در
طريق شاه ره پيموده اند
خود اميرمومنان سه چيز داشت
در
زمين جان خود اين تخم کاشت
بايزيد و من به عالم گفته ايم
وين
در
معني حق را سفته ايم
اين سه معني را بگويم با تو من
چون تو هستي
در
معاني گام زن
پس شجاعت کان بود دلخواه ما
در
جهان ختم است او بر شاه ما
خود شجاعت بر محمد داده بود
زآن که او
در
ملک دين شهزاده بود
ترک ايشان گير و ترک خويشتن
تا شوي
در
دنيي و عقبا چو من
ترک دنيا گير و بدعتهاي بد
تا نيفتي
در
مذلت تا ابد
خود همي رفتند
در
کوي مغان
جاي ترسايان بد آنجا بي گمان
گفت با شه من مسلمان مي شوم
در
ميان اين عزيزان مي شوم
من همي خواهم که چون ايشان شوم
در
قدوم حضرتت انسان شوم
ليک
در
فرمان حق فرمان برند
زان جهت از اين جهان ايمان برند
گشته اينها يک جهت
در
راه حق
جهد کن اين دم تو برخوان اين سبق
پس به شهر دين احمد
در
روم
بر تو و بر دوستانت بگروم
يک هزار و يک صد و چهل کس يقين
بوده شاگردان من
در
علم دين
صفحه قبل
1
...
1931
1932
1933
1934
1935
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن