167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • زلف تو مرا عمر دراز است ولي نيست
    در دست سر مويي از آن عمر درازم
  • چون نيست نماز من آلوده نمازي
    در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم
  • در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد
    محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
  • در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
    حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
  • حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
    خازن ميکده فردا نکند در بازم
  • سر سوداي تو در سينه بماندي پنهان
    چشم تردامن اگر فاش نگردي رازم
  • گر چه پيرم تو شبي تنگ در آغوشم کش
    تا سحرگه ز کنار تو جوان برخيزم
  • چرا نه در پي عزم ديار خود باشم
    چرا نه خاک سر کوي يار خود باشم
  • من آدم بهشتيم اما در اين سفر
    حالي اسير عشق جوانان مه وشم
  • در عاشقي گزير نباشد ز ساز و سوز
    استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
  • اعتقادي بنما و بگذر بهر خدا
    تا در اين خرقه نداني که چه نادرويشم
  • در شان من به دردکشي ظن بد مبر
    کآلوده گشت جامه ولي پاکدامنم
  • تورانشه خجسته که در من يزيد فضل
    شد منت مواهب او طوق گردنم
  • آن زمان کآرزوي ديدن جانم باشد
    در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم
  • بگشا بند قبا اي مه خورشيدکلاه
    تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
  • جرعه جام بر اين تخت روان افشانم
    غلغل چنگ در اين گنبد مينا فکنم
  • کي بود در زمانه وفا جام مي بيار
    تا من حکايت جم و کاووس کي کنم
  • هرگز نمي شود ز سر خود خبر مرا
    تا در ميان ميکده سر بر نمي کنم
  • به مژگان سيه کردي هزاران رخنه در دينم
    بيا کز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
  • صباح الخير زد بلبل کجايي ساقيا برخيز
    که غوغا مي کند در سر خيال خواب دوشينم
  • حاليا مصلحت وقت در آن مي بينم
    که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم
  • بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
    شرمسار از رخ ساقي و مي رنگينم
  • به ترک خدمت پير مغان نخواهم گفت
    چرا که مصلحت خود در آن نمي بينم
  • نشان اهل خدا عاشقيست با خود دار
    که در مشايخ شهر اين نشان نمي بينم
  • بسته ام در خم گيسوي تو اميد دراز
    آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم