167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • اي گرفتار عيال و زن شده
    همچو حيوان در پي خوردن شده
  • بهر يک نان بيسر و سامان شده
    در ميان مردمان حيران شده
  • بعد از آن در خاک پنهانت کنند
    پس عزيزان ختم قرآنت کنند
  • رو تو درويشي گزين و پاک باش
    در ميان عاشقان چالاک باش
  • من به صنعت سحر دارم در سخن
    من هم از حق دارم اين سر کهن
  • فهم من در جان عاشق نور شد
    زين سخن داناي ما مستور شد
  • هرکه او مستور شد در راه عشق
    هست او از جان و دل آگاه عشق
  • عشق سرگردان او در کل حال
    حال او معشوق داند چون زلال
  • اي تو در راه خدا يکرنگ نه
    وز درون و وز برون جز رنگ نه
  • زنگ دل را بر تراش و پاک شو
    وآنگهي در راه حق چون خاک شو
  • هرکه چون دانه بيفتد سر کشد
    خم معني را به يکدم در کشد
  • هر که در الطاف سرمد باشد او
    پيرو شرع محمد باشد او
  • ناصر خسرو به حق چون راه يافت
    همچو منصور او نظر در شاه يافت
  • پيرمردي بود سالک همچو من
    راه عرفان رفته در هر انجمن
  • سالها با اهل دل هم راز بود
    در مقام جان و دل ممتاز بود
  • در کمال حکمت او آگاه بود
    همچو منصور حسين او شاه بود
  • بود ايواني در آن منزل بلند
    مرد را آورد و زان ايوان فکند
  • بود آن درويش هم همنام او
    در ميان سالکان آرام او
  • پيش رفتم در ميان جمع من
    ايستادم نزدشان چون شمع من
  • بس مسائل در ميان شان اوفتاد
    هر يکي از پيش خود لب مي گشاد
  • آن يکي گفتي سخن از لب لب
    وان دگر گفتا که نبود در کتب
  • آن يکي گفتا ولايت زان کيست
    آن دگر گفتا که در شان عليست
  • حضرت شاه ولايت نام اوست
    در جهان جان همه پيغام اوست
  • شاه من دارد ولايت ز انما
    رو به خوان در نص قرآن هل اتي
  • تا بداني اين ولايت زان کيست
    اين ثنا از قول حق در شان کيست
  • زان نمي داني امام خويش را
    بي شکي افتادي از ما در خطا
  • من به روي جملگي در بسته ام
    تا ازين فتنه بکلي رسته ام
  • پس به گفت آن شيخ با مير اين سخن
    هست در کارت ثوابي جهد کن
  • ز آن که در ظلمش جهان گردد خراب
    اين دل بي رحمشان گردد کباب
  • چون صباح آمد برون رفتم ز شهر
    پس و با افتاد در جان شان چو زهر
  • اين بلا بر جان اهل بغي بود
    وآنکه در خون محبش سعي بود
  • گر تو سر شاه ناري بر زبان
    هيچ عزت مي نيابي در جهان
  • من سخن را راست گويم در جهان
    زآن که دارم از ولاي او نشان
  • من نگويم هيچ در عرفان دروغ
    تو همي ريزي به مشکت همچو دوغ
  • من نگويم شعر و شاعر نيستم
    در ميان خلق ظاهر نيستم
  • اين معاني را به خلوت گفته ام
    در به الماس معاني سفته ام
  • خود کتبهاي همه در پيش گير
    تا شود روشن به تو گفتار پير
  • يا برو تو شو مدرس در علوم
    تا که حاصل گرددت اوقاف روم
  • يا هنرمندي تو اندر اين جهان
    تا بيابي در ميان خلق نان
  • هرچه کاري خود همان را بدروي
    بعد از آن در دين احمد بگروي
  • گر تو شيخ دهر باشي ور بزرگ
    ور تو باشي در جهان چو شاه ترک
  • هست دريائي که خود پايان نداشت
    في المثل در وي کسي سامان نداشت
  • هست دريائي پر از خون موج موج
    خود فتاده خلق در وي فوج فوج
  • هست دريائي پر از خون موج زن
    سالکان بسيار در وي همچو من
  • در درون کاسه سر سرنگون
    هرچه بد بد جمله را کردم برون
  • اين همه غوغا در اين ره ز آن اوست
    زآن که خود منزلگه شيطان اوست
  • واي بر کار تو و بر حال تو
    هيچ نامد از تو در عالم نکو
  • رو تو در امر خدا تعظيم کن
    خلق را شنعت مگو تعليم کن
  • آن امامي کو حقيقت ياب بود
    در ميان بحر دين گرداب بود
  • تو ز دين مصطفي جاهل مباش
    در طريق مرتضي غافل مباش