167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • گر تو مهرش را نداري در درون
    بيشکي ملعوني و مردود دون
  • دين چه باشد و اصل اندر راه او
    خود فرو رفتن بسر در چاه او
  • همچو تو فرزند در گيتي نزاد
    دشمنانت را سر و تن گو مباد
  • اي تو مقصود پدر در سر دين
    از تو روشن گشته ايمانم يقين
  • من امام خود ز خود بشناختم
    وآنگهي دنيا و دين در باختم
  • رو تو در دين خدا ايمان بيار
    تا شود سر نهانت آشکار
  • رو تو در دين محمد رست شو
    همچو عطار از طريق چست شو
  • آن معلم بود عالم در جهان
    همچو خورشيدي که باشد او ميان
  • او تصوف را نکو دانسته بود
    در بالماس معاني سفته بود
  • در علوم جعفر او پي برده بود
    پي به اسرار نهاني برده بود
  • چند وقت او در درون جان خويش
    با خدا گفته معاني ز آن خويش
  • گفت يا رب توشه راهم بده
    در طريق عشق خود جاهم بده
  • بود او از بود عرفان آمده
    در جهان خورشيد تابان آمد
  • ليک او از فخر دين راضي نبود
    زآنکه او در راه حق قاضي نبود
  • او ز خود بگذشته و گلشن شده
    در ميان عاشقان روشن شده
  • من بحکم او چو سر برداشتم
    در دل خود نور حق افراشتم
  • سر حق در ذات او من ديده ام
    زو همه عرفان حق بشنيده ام
  • من در او بينم همه آفاق را
    من از او دانم مراين نه طاق را
  • من از او رانم سخن در ذات حق
    من از او خوانم همه آيات حق
  • من در او بينم همه نور الاه
    خود از او تابان بود خورشيد و ماه
  • من از ديدم کتبها پر ز علم
    من در او ديدم همه درياي حلم
  • من در او ديدم تمام انبيا
    زآنکه او بوده ولي و رهنما
  • من در او ديدم که او منصور بود
    لاجرم اندر جهان مشهور بود
  • من در او ديدم که آدم بود او
    بي گمان عيسي بن مريم بود او
  • جام اسرارش بده تا در کشد
    زو همه درهاي معني بر کشد
  • او بود عطار و عطر افشان شود
    نور معني از دمش در جان شود
  • عشق ما در جان او سوزان شده
    زاهد خود بين چه سرگردان شده
  • چون شنيدم من ز استاد اين سخن
    آتشي در جانم افتاد از کهن
  • گفت پير ره که او بيخود شده
    در ره عرفان حق راشد شده
  • هرکه او را ديد جمله حق بديد
    بيشکي او در مقام حق رسيد
  • کفر و ايمان را گذار و حق شناس
    تا نگردي در ره دين ناسپاس
  • تو چه داني سر اين درياي دين
    او يدالله است در عين اليقين
  • حق تعالي گفت در خم غدير
    با رسول الله ز آيات منير
  • گر تو راه او نگيري بي رهي
    همچو موري او فتاده در چهي
  • تا برآيد ني بگويد فال او
    در معاني جمله احوال او
  • ني هميگويد که اسرارم عليست
    صاف ايمان کرده در کارم عليست
  • آل احمد جمله يک دين داشتند
    در ره تحقيق تلقين داشتند
  • اين کتبهائي که بيني در جهان
    بي کلام حق همه تصنيف دان
  • بهر آنکس کو رود در مدرسه
    شرح گويد از علوم فلسفه
  • آن بزرگ مدرسه ار زر بود
    در ميان عارفان او خر بود
  • هرکه او مفتي شد و فتوي نوشت
    بهر يکدينار در صد جا نوشت
  • رشوت بسيار و زرهاي يتيم
    در نهاني گيرد او از روي بيم
  • پس يتيم بيکسي پيدا کند
    مال او در دفتر خود جا کند
  • وجه آن مسکين يتيم مستمند
    برد دزد و او فتادش در کمند
  • جمله را دزدان بدزديدند و رفت
    جان از اين آتش بود در تاب و تفت
  • گفت قاضي با يتيم اي بوالعجيب
    اينچنين در شرع ما نبود غريب
  • او يکي مرد امين عادل است
    سالها در محکمه دارد نشست
  • اينهمه درها که اين عطار سفت
    در درون گوش او کرار گفت
  • گفت بشنو گير در گوش اينهمه
    تا شود روشن شب تو زين همه
  • زآنکه شب تاريک و ظلماني بود
    در درونش آب حيواني بود