167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
    در توبه شکسته خرابات گم شده است
  • خال تو ريشه در شکرستان دوانده است
    در خط سبز، شهپر طوطي رسانده است
  • (در زير آسمان دل بي اضطراب نيست
    در چشم ما غنودگيي هست، خواب نيست)
  • در چشم و دل پاک ز دنيا خبري نيست
    در عالم حيرت ز تماشا خبري نيست
  • رفت ايام جواني، شوق در جانم نماند
    هايهوي عندليبان در گلستانم نماند
  • يکه تازان جنون چون روي در هامون کنند
    خاکها در کاسه بي ظرفي مجنون کنند
  • شمع دل را روشني در وقت خاموشي بود
    راحتي گر هست در خواب فراموشي بود
  • گنج در ويرانه من مار ارقم مي شود
    زعفران در سينه من ريشه غم مي شود
  • خيال زلف او در ديده خونبار مي زيبد
    خرام موج در دامان دريا بار مي زيبد
  • شکوه خامشي در ظرف گفت و گو نمي گنجد
    محيط بيکران در تنگناي جو نمي گنجد
  • دلم در سينه درس ناله مستانه مي خواند
    به طرز بلبل ناقوس در بتخانه مي خواند
  • آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
    در بيستون من اثر از کوهکن نماند
  • در خانمان خرابي دل سعي مي کنند
    اين غافلان که در پي تعمير خانه اند
  • کي در تن خاکي دل آگاه گذارند؟
    يوسف نه عزيز است که در چاه گذارند
  • باز دارم نعل در آتش ز پيکان دگر
    مي کند در سينه کاوش تير مژگان دگر
  • در کوي دوست نرخ دل از خاک کمترست
    در صحن کعبه قبله نما را چه اعتبار؟
  • لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ
    بعد ازين در خواب بيند ديده روشن چراغ
  • عهد خوبانم که مي غلطم در آغوش شکست
    شمع صبحم در پي دلسوزي جان نيستم
  • در لباس از سينه تفسيده آهي مي کشم
    شمع فانوسم نفس در پرده گاهي مي کشم
  • بي تکلف يار خود را تنگ در برمي کشد
    ما در آيين محبت امت پروانه ايم
  • شوق در هيچ مقامي نکند آسايش
    در گلستانم و احرام قفس مي بندم
  • در آشيان به خيال تو آنقدر ماندم
    که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
  • دام اميد در ره ايام بسته ايم
    در رهگذار سيل ز خس دام بسته ايم
  • ما حسرت ديدار تو در سينه شکستيم
    اين خار هوس در دل آيينه شکستيم
  • خوش است چاشني سود در زيان ديدن
    رخ بهار در آيينه خزان ديدن
  • نعل نان است در آتش ز پي گرسنگان
    چه ضرورست پي رزق به هر در گردي؟
  • از شوخي نگاه در آن چشم غافلي
    در قطره چار موجه طوفان نديده اي
  • زره در بر او نديده است کس
    که سيمرغ را نيست جا در قفس
  • زمين گشت در ناف مرکز نهان
    چو در خال، حسن رخ دلبران
  • ز فرياد گردان در آن داروگير
    فرو ريخت در بيشه چنگال شير
  • دويدي چنان تيغ در جسم و روح
    که در کوچه رگ شراب صبوح
  • کمند دليران در آن گرد پاک
    نهان ماند چون دام در زير خاک
  • در آن دشت خونخوار، طوفان گرد
    بسي مرده را زنده در خاک کرد
  • در بيابان طلب يک العطش گوي تو خضر
    در حريم قدس يک پروانه ات روح الامين
  • انبيا چندين چه مي کوشند در تعمير تو؟
    گنج رحمت نيست گر در زير ديوارت دفين
  • تا در تکليف بر روي جهان واکرده اي
    در پس درمانده است از شرم، فردوس برين
  • هيچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن
    چون در رحمت نداري گر چه دربان در کمين
  • هر شاخ پرشکوفه در او جوي شير شد
    مژگان حور گشت در او هر زبان خار
  • اين مزار کيست يارب کز هجوم زايران
    غنچه مي گردد در او بال ملايک در مطار
  • مي شود گوهر جواهر سرمه در جيب صدف
    در دل دريا شکوه او نمايد گر گذار
  • همچو معني در ضمير لفظ پنهان گشته است
    در رضاي او رضاي حضرت پروردگار
  • مي رود فردا سراسر در خيابان بهشت
    هر که را امروز افتد در خيابانش گذار
  • مي در کدوي سر که ندارد حلاوتي
    اي عقل در گذر ز سر خوردن شراب
  • بر هيچ کس درش چو در فيض بسته نيست
    از شرم خويش در پس درمانده آفتاب
  • در دور او که فتنه به دامن کشيده پاي
    در خانه کمان فکند تير، رخت خواب
  • چون لشکر پري، پي نظاره بافته است
    در جلوه گاه حسن تو پر در پر آينه
  • در ساغر بلور مي لعل خوشنماست
    حسن تراست رتبه ديگر در آينه
  • در چشم آفتاب فکنده است خويش را
    در روزگار حسن تو چون شبپر آينه
  • در بهشت خلق او منع تماشايي نبود
    جنت بي پاسباني بود در هنگام بار
  • ذره تا خورشيد را در پايه خود مي شناخت
    بود در مردم شناسي بي نظير روزگار