167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • اي بهر قرني تو پيدا آمده
    در ميان جان مصفا آمده
  • هرکه او شرک آورد در دين تو
    مست گردد عاقبت از کين تو
  • آنچه از وي بشنوي در خويش بين
    تا شود سر عجايب پيش بين
  • پند نامه گر بيابي در جهان
    تو عزيزش دار همچون جان جان
  • من کتب بسيار دارم در جهان
    ليک مظهر را عجايب نيک دان
  • مظهر کل عجايب حيدر است
    در ميان سالکان او رهبر است
  • حق بسي گفته ثنا در شان او
    گر نميداني بخوان قرآن او
  • اي تو در عالم محقق آمده
    نور تو با ذات ملحق آمده
  • شيخ نجم الدين کبري نام او
    در جهان جان و دل پيغام او
  • پيش او بودند فرزندان او
    همچو نوري در ميان جان او
  • چون محمد روي فرزندان بديد
    مهر ايشان در دل و جان پرورند
  • بد نشسته بوذر و سلمان برون
    داشتندي مهرشان در جان درون
  • با علي گفتا و فرزندان او
    بود اين اسرارها در شان او
  • پس علي رفت و سخن در چاه گفت
    جملگي از گفت الالله گفت
  • سر ز اسرار حقيقت باز کرد
    وآنگهي در لامکان پرواز کرد
  • هرکه راه حق رود حق بيند او
    در همه دلها چو جان بنشيند او
  • راه رو بسيار ديدم در جهان
    ليک يک رهرو نديدم راه دان
  • شاه زکرياست و داود زمان
    با سليمان است در ملک جهان
  • شاه بوده با محمد در عيان
    وز نهان ديده همه سر نهان
  • ني هميگويد که اسرار عيان
    شاه گفته در بيان جان جان
  • ني هميگويد که من عاشق شدم
    در طريق شاه خود صادق شدم
  • ني هميگويد که او خود حق بگفت
    در ميان چاه تن از حق شنفت
  • ني هميگويد که اي نو ازل
    چند گردي گرد هر در چون جعل
  • ني هميگويد که اي مقصود من
    در ميان جان توئي معبود من
  • ني هميگويد که راه او بگير
    زآنکه در عالم ندارد او نظير
  • ني هميگويد که دايم دم زنم
    وين نداي عشق در عالم زنم
  • ني هميگويد که او منصور بود
    دايما با نور حق در نور بود
  • ني هميگويد که با من يار باش
    در ميان جان و تن دلدار باش
  • گفت ني در پيش نجم سبب
    کز درونم خون برآمد تا بلب
  • گفت ني تو گوش دار احوال من
    گر گرفتار آمدي در چاه تن
  • گفت آخر چند باشي در بدن
    وارهان اين روح را چون جان ز تن
  • جهد کن تا تو تکبر کم کني
    ورنه طوق لعن در گردن کني
  • رو تو ترک جامه و دستار کن
    از معارف جان خود در کار کن
  • مصطفي سد شريعت را به بست
    مرتضي در عين انساني نشست
  • مصطفي را جبرئيل آمد ز پيش
    مرتضي را خواند حق در پيش خويش
  • مصطفي در راه عرفان زد قدم
    مرتضي ديده است حق را دمبدم
  • مصطفي گفتا که در عالم منم
    مرتضي گفتا که با آدم منم
  • مصطفي گفتا که در من نيست عيب
    مرتضي گفتا که هستم سر غيب
  • رو تو سود خويش از ايمان ستان
    تا بيابي در و گوهر بيکران
  • سالها من علم صوري خوانده ام
    ليک در راه يقين وا مانده ام
  • مانده ام در چاه تن غرق گناه
    چون گياهي خيز و بيرون شو ز چاه
  • اي گرفتار درون چه شده
    در پي غولان ره گمره شده
  • تو بخود افتاده اي در چاه تن
    ايستاده راه و چاه اينک رسن
  • گر تو مردي راه او رو همچو من
    تا نيفتي در درون چاه تن
  • در معاني از همه آگه شدي
    با جميع رهروان همره شدي
  • با محمد گفت شه در صبحگاه
    پس مبارک باد معراج اله
  • مطهر سر عجايب شاه ماست
    پرتو حق در دل آگاه ماست
  • هرکه گفت شاه را فرمان نبرد
    در ميان امتان ايمان نبرد
  • هرکه گفت شاه ما در جان نهاد
    مصطفي بر درد او درمان نهاد
  • هر که او با شاه ما باشد درست
    در ميان باغ او طوبي برست