نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
بسي فرق است
در
تلوين و تمکين
ميان خاص و خاص الخاص مسکين
اگر مشروح گويم بس دراز است
که راهش
در
نياز و راز ناز است
بنادر گر ترا دادند اين خير
که گشتي همقدم با شيخ
در
سير
چو بينا باشد آن شيخ يگانه
ترا
در
حال گرداند روانه
بود
در
خاطرش که گشت واصل
ولي زين ره ندارد هيچ حاصل
اگر
در
خاطر آرد گر کسي هست
تمامت راهها را او فرو بست
نه از ايزد خبر دارد نه از خويش
ز دين باشد برو ز حشر
در
ريش
بغير حق هر آنچه آيد فرا پيش
تلي دان اي برادر
در
ره خويش
بهر چيزي که از حق باز ماني
حقيقت دان که تو
در
بند آني
چو کردي ترک طبع و ترک عادت
نماند
در
تو خود خواه و ارادت
ندارد آگهي ز اقوال و افعال
بود چون مرده
در
دست غسال
بدو کن اقتدا
در
جمله کاري
که تا ضايع نگردد روزگارت
همه برخاسته از ذات پاکش
شده از نيستي
در
خاک راهش
همه گشته ز جمعيت چو يکجا
بفقر و مسکنت
در
کشته اخوان
همه
در
نيستي فقر مسکين
شده آزاد از تلوين و تمکين
درآن مجمع نمود از ذوق شوقي
که شد
در
جان هر يک همچو طوقي
بصورت اهل صوترا نگهدار
که ما تا خود ترا آريم
در
کار
همان صحبت حوالت با نماز است
در
آن حالت که ما را با تو راز است
تو آن شکرانه کردن کي تواني
مگر
در
عجز خود را باز داني
دوم فرقه از ايشان اوليا دان
بود داخل
در
ايشان اهل ايمان
بهر وقتي و هر دور زماني
بود صاحبدلي
در
هر مکاني
هرآن يک را که شد دنيا ز دستش
تو گوئي پا و سر
در
هم شکستن
بود روحاني اين قوت
در
ايشان
نباشند هرگز از چيزي پريشان
ترا
در
اربعينت پير بايد
که هر خواب ترا تعبير بايد
اگر بي پير باشد اربعينت
بود شيطان
در
او يار و معينت
همان پنجه مقرر تا ب آخر
که تا ضعفي نگردد
در
تو ظاهر
اگر ميلت بشيرين باشد و چرب
مشو با نفس خود پيوسته
در
حرب
چنان جائي که باشد تنگ و تاريک
در
او انديشه ها ميکن تو باريک
اگر نوري به بيني يا خيالي
نظر با آن مکن
در
هيچ حالي
در
تهليل بايد بعد از آن سفت
که تهليلست از تو بهترين گفت
مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه
مباش ايمن ز نقش خويش
در
راه
بدين سان اربعيني چون براري
بدان
در
ره ز معني بر قراري
بغير از کلمه توحيد ذکري
مکن
در
هيچ تسبيحي تو فکري
کهتا گويا شود
در
دل زباني
که از گفتن نياسايد زماني
يقين ميدان که هستي مرد همت
که باشد همتت
در
خورد همت
مگر
در
صبح آخر روز ناچار
هم از خود باخبر گردي هم از يار
که روزي را که بگذارند
در
صوم
بود فاضلتر از چلروز آن قوم
سه روز ايام بيضي را که دارند
از ايشان اربعين ها
در
گذارند
بسر برد درين ره مرد آگاه
نثار از جان و دل سازد
در
اين راه
چو مرتاض و مجاهد گشت شد پاک
نماند از هستيش
در
راه خاشاک
ترا جمع بايدش کردن ز احوال
که تا حاضر شود با تو
در
آن حال
بصورت با تو
در
جنبد زماني
دهد حالات خود رازان نشاني
اگر يکدم
در
آن محفل نشيني
بسا تخم سعادت را که چيني
ز بهر آنکه ايشان را
در
اين کار
نمانده پرده بر روي اسرار
خودي خويش
در
وي غرق دانند
ميان جام و باده فرق دانند
درنگ آنجا کند سال سه و چار
که تا خو گر شود
در
سر اسرار
نشان ديگر آن باشد
در
آن حال
که شاهد باصلاح آيد ز احوال
بود شيطان هميشه هم بر او
نباشد هيچ چيزي
در
سر او
شود علم لدني يار ايشان
برآيد
در
دو عالم کار ايشان
براه شرع و تقوي
در
بکوشند
بظاهر حال خود از کس نپوشند
صفحه قبل
1
...
1924
1925
1926
1927
1928
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن