167906 مورد در 0.22 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • اگر صورت اگر معني است اي يار
    از او باشد وجود هر دو در کار
  • درود از حضرتش برجان آن کس
    که نامد در جهان مانند او کس
  • شنيدي در شب اسري کجا شد
    همه تابع بدند او مقتدا شد
  • هنوز آدم ميان آب و گل بود
    در آن حضرت بجان حاضر بدل بود
  • براي حمد حق او در خور آمد
    تمامت رهروان را بر سر آمد
  • چو حق اند خدائي فرد و داناست
    نبي در بندگي بيمثل و همتاست
  • سعادت در ازل مقسوم کردند
    مگر او را ازو محروم کردند
  • عبارت در سخن وانگاه درويش
    مگر آن کس که باشد رهزن خويش
  • معاني بين که چون در ثمين است
    محقق را همه مقصود اينست
  • ببازي در مياور کار خود را
    شناسا شو تو از خود نيک و بد را
  • نگر تا در چه شغل و درچه کاري
    مکن با جان خود زنهار خواري
  • نبايد در شقاوت خرج کردن
    از آن دوزخ نبايد درج کردن
  • چو تو با معدن اصلي روي زود
    خدا گردد در اين حال از تو خوشنود
  • ملک را خدمت ديوان مفرماي
    ملک را کار در ديوان مفرماي
  • چو علم و حکمت و پرهيز کاري
    پس آنگه پيشه کن در برد باري
  • هرآن چيزي که در کون و مکانست
    نشان هر يک اندر تو عيانست
  • يقين گشتش که در باب فتوت
    امانت داشتن همت از مروت
  • امين آن امانت آدم آمد
    که ثابت در ديانت آدم آمد
  • تمامت انبيا جوياي آنند
    در اينراه جمله از ما باز مانند
  • بود در امتم هرجا غريبي
    ازين گوهر بود او را نصيبي
  • امين ميباش در حفظ امانت
    مکن يک لحظه اندر وي خيانت
  • که تا از جمله احرار باشي
    ابد در زمره ابرار باشي
  • بخوان آنرا ز قرآن و ز اخبار
    براه شرع در ميباش هشيار
  • سر مويي مشو دور از شريعت
    که تا حقش گذاري در حقيقت
  • کمال آن شناس و حفظ آن کار
    نبد جز در خور سالار مختار
  • چو بخشيدت نصيبي زان سعادت
    پي دل گير در کوي ارادت
  • تو جان از دل بجز نامي نداني
    که در قالب هميشه قلب خواني
  • هم او شد ملک خاص حضرت شاه
    نباشد ديو را هرگز در او راه
  • اگر آن چشم و آن گوشت نباشد
    بجز شيطان در آغوشت نباشد
  • سزاي معرفت از بهر آني
    که آن جوهر تو داري در نهاني
  • همه چيزي بنور خود بداند
    مگر در راه عشق او خيره ماند
  • خوشا مرغي که اصل کيميا شد
    بصورت درد و در معني دوا شد
  • بشر گردد ملک از بهر آن بوي
    بعشق عشق باشد در تک و پوي
  • چو باز عشق در پرواز آيد
    همه صيدي به پيشش باز آيد
  • در اين ره رهزنت نفس است ايجان
    قوي تر دشمنت نفس است اي جان
  • بصورت گر چه او بيگانه تست
    بمعني در ميان خانه تست
  • اگر از طبع تو ميلش بگردد
    بسا منزل که با تو در نوردد
  • ولي تا گردد او مرتاض در راه
    بسي زحمت نمايد گاه و بيگاه
  • خلاف او همي کن در همه کار
    وليکن بر طريق شرع زنهار
  • لجام تقويش درکش تو اي دوست
    که در اصل اوست تند و سرکش اي دوست
  • مقامات آورد در زير معراج
    نهد پاي اضافت بر سر تاج
  • ز غير حق تبري کن تو جانا
    که تا بينا شوي در راه و دانا
  • از ايمانست اصل جمله اي يار
    تو اورا همچو جان در دل نگهدار
  • چو بيخ اندر دلت ايمان قوي کرد
    تواني در دو عالم رهروي کرد
  • در اسلامت چو ايمان نيست ياور
    سيه رو باشي اندر پيش داور
  • ترا چون در عمل تقصير باشد
    ز نفست ديو را تو قير باشد
  • عمل با علم چون شد يار و هم پشت
    نماند ديو را جز باد در مشت
  • چو علم آموختي رو در عمل آر
    که تا يابي بنزد حضرتش بار
  • مقصر در عمل مهجور باشد
    مدام از حضرت حق دور باشد
  • تو با علم و عمل باش اي برادر
    که تا کار تو گردد جمله در خور