167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
    و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
  • به هر سو بلبل عاشق در افغان
    تنعم از ميان باد صبا کرد
  • نماز در خم آن ابروان محرابي
    کسي کند که به خون جگر طهارت کرد
  • بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه
    زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
  • نظر پاک تواند رخ جانان ديدن
    که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد
  • مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
    حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد
  • شب تنهاييم در قصد جان بود
    خيالش لطف هاي بي کران کرد
  • سايه تا بازگرفتي ز چمن مرغ سحر
    آشيان در شکن طره شمشاد نکرد
  • سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد
    در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
  • گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم
    چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
  • ساقيا جام مي ام ده که نگارنده غيب
    نيست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
  • آن که پرنقش زد اين دايره مينايي
    کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
  • گدايي در ميخانه طرفه اکسيريست
    گر اين عمل بکني خاک زر تواني کرد
  • بيا بيا که تو حور بهشت را رضوان
    در اين جهان ز براي دل رهي آورد
  • در بحر فتاده ام چو ماهي
    تا يار مرا به شست گيرد
  • در پاش فتاده ام به زاري
    آيا بود آن که دست گيرد
  • ساقي ار باده از اين دست به جام اندازد
    عارفان را همه در شرب مدام اندازد
  • اي خوشا دولت آن مست که در پاي حريف
    سر و دستار نداند که کدام اندازد
  • جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت
    دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
  • سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
    به دست مرحمت يارم در اميدواران زد
  • در خانقه نگنجد اسرار عشقبازي
    جام مي مغانه هم با مغان توان زد
  • درويش را نباشد برگ سراي سلطان
    ماييم و کهنه دلقي کآتش در آن توان زد
  • روا مدار خدايا که در حريم وصال
    رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد
  • هماي گو مفکن سايه شرف هرگز
    در آن ديار که طوطي کم از زغن باشد
  • بيان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
    توان شناخت ز سوزي که در سخن باشد