نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
کوزه عطار بحر عالم است
مقصدش
در
وي وجود آدم است
ما بر اسرار همه کس واقفيم
دم بجسم هر تني ما
در
دهيم
در
پناه ما همه پيغمبران
اسم ما بوده مر ايشان را نشان
در
پناه ما همه بيچارگان
پيش ما دارند اينجا گه مکان
گر تو آزاري دلي را
در
جهان
باشد آن آزار حق سبحان بدان
زينهاري کن حذر از آه و درد
تا نگردي غرق
در
درياي سرد
جان و دل را با خدا پيوند ساز
در
چنين بوته دل خود را گداز
در
مکاني ديده ام آن يار را
کرده ام اشکست اين پرگار را
جمله مردان
در
اينره رفته اند
سر بجاي پاي خود بنهاده اند
دارد اين درياي رحمت
در
درون
واز برون شسته مر اين کسوت ز خون
هر دمس اينجا بلاي نو رسد
در
توکل کردن او را ميرسد
زينهار از جور جاهل کن کنار
تا نباشد مسکنت
در
زير نار
تو ز بهر اين جهان اينها کني
اين چنين کشته
در
آخر بدروي
در
يکي صورت تو قصد خود کني
قصد خود کرده بوذر ايمان بري
جاهلان مردار رفتند از جهان
در
شريعت هست اين معني عيان
آنکه با ما کرده يابي سزا
حق ترا
در
آن جهان بدهد جزا
جمله مردودي و بدبختي و آز
با خوداندر بوته آري
در
گداز
بگذر از جور و بترس از قهر او
تا نه
در
دوزخ چشندت زهر او
در
گذر از اين جهان مردانه وار
سوي جانان کن درآنمنزل قرار
در
گذر از اين جهان بيوفا
زانکه دارد مکر و افسون و جفا
جمله
در
دنبال شيطان رفته اند
زاد و توشه از جهان اين برده اند
از چنين کس بر حذر باش و برو
گر هميخواهي
در
اينجا جان نو
جان ببر از دست شيطان
در
جهان
تا شود حاصل ترا عين العيان
جمله خلقان از طريقت گشته اند
در
طريق راستان سر گشته اند
راه شرع احمد است اينجا طريق
در
حقيقت اين بود ما را رفيق
اندر اين راه چنين ما جان دهيم
در
طريقت شرع را چون پيرويم
در
طريق اين چنين مردانه باش
واز جميع جاهلان بيگانه باش
ما طريق مرتضي بگرفته ايم
حب او
در
جان و دل بنهفته ايم
در
طريق او بسر برديم راه
يافتيم اندر طريق او پناه
مصطفي نادعلي برخوانده است
سوي بحر غم مر اين
در
سفته است
تا بچشم خويش ديدم حالشان
در
بلا رفتست عز و مالشان
هرچه کاري
در
جهان آن بدروي
گفت اين اسرار شاه غزنوي
مرده کو
در
درون جهل مرد
دان کز اينجا گاه او ايمان نبرد
در
درون جهل مانده تا ابد
کي کند دستگيري ايشان احد
حق بتو نزديک و تو دوري ازو
رخ نموده
در
تو توکوري از او
چشم بينا برگشا دلدار بين
ظاهر و باطن
در
اينجا يار بين
اي به بند اينجهان
در
بند تو
واز لباس و لقمه اش خرسند تو
در
چنين جا ميکني خود را به بند
زان بحلق خويش ميداري کمند
در
تلاش منصب و جاهي هلاک
رفتن دوزخ چنين کس را چه باک
اهل دنيا بت پرستانند بدان
استخوان دارند چون سگ
در
دهان
اهل دنيا مست دنيا گشته اند
در
چنين مستي بخود آلوده اند
اهل دنيا را ببين
در
حال مرگ
بعد از آن کن از جهان ايدوست ترک
اهل دنيا کرده اند با ما ستم
ماتمي دارم
در
اينجا زين الم
اهل دنيا جاهلانند اي پسر
رو نهاده مثل شيطان
در
سقر
اهل دنيا جمله راه دين زنند
در
حقيقت اين جهان را رهزنند
اهل دنيا با حسين کربلا
کرده اند آنچه شنيدي
در
بلا
اهل دنيا همچو قارون
در
زمين
ميروند و ميروند تا اسفلين
اهل دنيا را زبان
در
بند باد
وقت مردنشان رود ايمان زياد
اهل دنيا
در
بغل دارند نيش
غافلند از پختگي زخم خويش
چون
در
اين اسرار استادم علي است
حکم بر ملک سليمانم جلي است
صفحه قبل
1
...
1920
1921
1922
1923
1924
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن