نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
همره دانا خلاص از دوزخ است
نار
در
پيش محقق چون يخ است
مصطفي
در
شرع همراه تو است
چون سراج ظلمت راه تو است
مصطفي همراه داري
در
طريق
شکريزدان کن که داري اين طريق
عقل و هوشت جمله بغض مرتضاست
در
شريعت دوزخ و نارت سزاست
آنکه بر من کرده شرم تو باد
ميکنم
در
روز محشر از تو داد
روسياه دنيي و عقبا شدي
دست را
در
صورت فتوي زدي
کشتن عطار
در
دين من است
قتل او ايمان و تلقين من است
اي خوارج
در
شريعت محکمم
پيش بوبکر و علي پر محرمم
پيش عطار است تفضيل علي
کشتني باشد
در
اين فتوي بلي
در
همين معني تامل کن دمي
گر شريعت را تو يارو محرمي
نيک باشد
در
جهان بغض علي
اين نه ايمانست که باشد جاهلي
من بحيدر محرمم
در
خون و رگ
قدر او کي داند اينجا گاه سگ
در
شريعت راه حيدر رفته ام
بر جميع سروران زآن سرورم
مرتضي را تو مکن با کس قياس
زانکه
در
حق است غرق آن حق شناس
هرکه مرد است او سرش اينجا علي ست
در
شريعت پاک همچون متقي است
من ضمانت ميکنم
در
روز حشر
آنکه احباب علي را نيست نشر
او ب آورده سر از مرآت جيب
او نموده
در
جهان اسرار غيب
غير او درس حقيقت کس نگفت
او ز لفظ مرتضي اين
در
بسفت
گفت حق ديدم بپرسيدم ورا
کي بود تقليد
در
اسرار ما
بغض ما ميراث دارند از پدر
بهر اين بغضند دايم
در
سقر
اين لسان ديگر کن گوش تو
شو
در
اين سر لسان خاموش تو
در
لسان الغيب خاموشي به است
اين سخن را گر تو بنيوشي به است
در
بهشت عدن آيي بيحساب
آيد از رب علايت اين خطاب
منزل خاصان درگاه خداست
کي
در
او اين حشمت دنيا رواست
بي ولايش کس
در
اينجا گه نرفت
مر محبان را بود آن تاج و تخت
دست را
در
دامن کرار زن
دشمنش را سر بزير دار کن
دشمن او هست مردود دني
چونکه بوده
در
دلش بغض علي
روشناساي امير خويش شو
واز همه اهل دلان
در
پيش شو
رو تو از مغز دلي روغن بگير
تا بکي
در
بند زنداني اسير
تو گمان داري
در
اين تقليد خويش
زان زني بر اهل دل اينجاي نيش
اين شرف عطار را از مرتضي است
زان مقامش همچو عيسي
در
سما است
اين شرف عطار دارد از ازل
زآن
در
اين عالم ندارد او بدل
فضل من از چاکري حيدر است
چونکه بابم
در
حقيقت بوذر است
در
سخن بگرفته ام روي زمين
چون لسانم گفت خير المرسلين
در
سر قبر علي اظهار شد
بعد از آني جوشش عطار شد
اين لسان دريست از بحر علي
هرکه را اين
در
بود باشد غني
با خدا کن تو
در
اينجا وصل خويش
تا بري پي را باصل اصل خويش
اين لسان
در
بيزباني گفته ام
خويشتن را اندرو گم کرده ام
تو نگردي گرد تيغ اوليا
گر بگردي سر نهي
در
زير پا
اهل حق کردند جان قربان او
فقر را ديدند
در
احسان او
باشش مرد خدا
در
آسمان است
پيش اهل الله اين باشش عيان است
بشنو از من
در
پناه حق گريز
هر چه از دنياست اينجا گه بريز
حق بظالم کرده است لعنت روا
در
کلام خويشتن بسيار جا
ما براه دوست شادان ميرويم
راه ما اينست و ما
در
اين رهيم
در
جهان غواص درياي وبم
ناله و افغان سر آن نيم
يار را
در
ديده ديده ببين
تا ز کوري وارهي اي کور دين
کمتر از تخمي نه
در
زير خاک
سبزيي داري اگر هستي تو پاک
دانه خيزد بر زمين خيزد از او
در
شريعت فيض ميريزد از او
او بداده شربت مخلص مرا
در
چنين حالي مگو چون و چرا
گفت اين شربت دهم بيمار را
ريز اين
در
کوزه عطار را
صفحه قبل
1
...
1919
1920
1921
1922
1923
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن