167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در رهگذار سيل کمر باز کردن است
    در زير تيغ حادثه اظهار زندگي
  • در واديي که کوه چو ابرست در گذار
    ما پشت داده ايم به ديوار زندگي
  • در چشم اعتبار نمک سودن است و بس
    در شوره زار عالم اگر هست حاصلي
  • در دوزخ افکنند ترا گر ز سوز عشق
    در هر شرار سير بهشت برين کني
  • در قلزمي که کشتي نوح است در خطر
    بالين ز گرد بالش گرداب مي کني
  • گيرم به زير چتر در اينجا گريختي
    در آفتابروي قيامت چه مي کني؟
  • اي غافلي که در پي دينار مي روي
    آخر ز سکه در دهن مار مي روي
  • از غفلت تو پير مغان در کشاکش است
    مي در پياله داري و هشيار مي روي
  • در گرد کاروان تو يوسف نهفته است
    در چارسوي مصر به سودا چه مي روي؟
  • در ميوه تو تا رگ خامي به جاي هست
    در کام روزگار گوارا نمي شوي
  • در شهر زنگ، آينه در زنگ خوشترست
    پيش سيه دلان مکن اظهار آگهي
  • فارغ شوي از حلقه زدن بر در دونان
    يک بار اگر در دل شب دست برآري
  • در پنجه مژگان تو فولاد شود موم
    در سنگ کند ريشه نهالي که تو داري
  • در حرف سرايي دهن غنچه ندارد
    در خامشي اين تيغ زباني که تو داري
  • در گلشن حسن تو خلل راه ندارد
    در خواب بهارست خزاني که تو داري
  • در عالم امکان دل عارف نگشايد
    يوسف چه قدر جلوه کند در ته چاهي؟
  • در چشمي و در چشم نيايي ز لطافت
    گنجينه نشيني و ز گنجينه جدايي
  • آن را که بود در ته پا آتش شوقي
    در راه نگردد گره از آبله پايي
  • آن گوهري که جويي در جيب آسمان ها
    گر پاکشي به دامن در خود روان بيابي
  • در برگريز پيري شد رخنه هاي آفت
    هر خنده اي که کرديم در نوبهار طفلي
  • بي چشم زخم فرش است در ديده هاي حيران
    بيداريي اگر هست در خواب زندگاني
  • باش بيدار در دل شبها
    در لحد چشم خواب اگر داري
  • آب در شير خود مکن ز چراغ
    در سرا ماهتاب اگر داري
  • سامان جمال تو در چشم نمي گنجد
    خود نيز نمي داني در پرده چها داري
  • در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان
    در هر نگه پنهان صد چشم سخن داري
  • در نظر اهل ديد خار کند گلشني
    در جگر قانعان قطره کند کوثري
  • حرف آن لب در ميان افکنده اي
    شور محشر در جهان افکنده اي
  • در لباس چشم آهو بارها
    خويش را در کاروان افکنده اي
  • جز يتيمي چه بر اين داشت در گوش ترا
    کآب در شير کند صبح بناگوش ترا
  • مي شود در دور خط عاشق ز جانان کامياب
    بيشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
  • نغمه هاي جانفزا در پرده ني مدغم است؟
    يا دم روح القدس در آستين مريم است
  • چندان که خار در پي آزار بلبل است
    در زير چشم (غنچه) هوادار بلبل است
  • در گريه بي رخت مژه را اختيار نيست
    در رشته گسسته گهر را قرار نيست
  • کي در تن خاکي دل آگاه گذارند؟
    يوسف نه عزيزي است که در چاه گذارند
  • خط در دل روشن گهران مهر فزايد
    در آينه ها نقش نگين راست نمايد
  • در کسوت فقر آن رخ چون ماه ببينيد
    در زير کلاه نمدي ماه ببينيد
  • در ديده ها اگر چه بود راه هند دور
    نزديکتر بود ز در خانه صدور!
  • در کهنسالي نيفتد کافر از سامان خويش!
    کز تهيدستي چنار آتش زند در جان خويش
  • روزگاري شد دل افسرده دارم در بغل
    جاي دل چون لاله خون مرده دارم در بغل
  • شانه در خط معنبر اي صنم داخل مکن
    در خط استاد، بي موجب قلم داخل مکن
  • در جبين تاک، نور باده بي غش ببين
    در ته بال سمند شعله آتش ببين
  • عيش جهان در آن لب خندان نظاره کن
    در چشم مور ملک سليمان نظاره کن
  • در سوختن زياده شود آب و تاب من
    در آتش است عالم آب (از) کباب من
  • در لعل يار خنده دندان نما ببين
    در روز اگر ستاره نديدي بيا ببين
  • چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟
    چند در فانوس دارم اين چراغ مرده را؟
  • رخنه در سنگ کند ناخن انديشه ما
    پنجه در پنجه الماس کند تيشه ما
  • عمري که در ملال رود در حساب نيست
    چون بشمرم ز عمر خود ايام عقل را؟
  • در محرم تا چه خونها در دل مردم کند
    محنت آبادي که عيدش دربدر گرديدن است
  • در حريم خاکساري سرکشي را بار نيست
    شعله اين بزم در پاي سپند افتاده است
  • يعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت
    در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟