نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
رهگذار سيل کمر باز کردن است
در
زير تيغ حادثه اظهار زندگي
در
واديي که کوه چو ابرست
در
گذار
ما پشت داده ايم به ديوار زندگي
در
چشم اعتبار نمک سودن است و بس
در
شوره زار عالم اگر هست حاصلي
در
دوزخ افکنند ترا گر ز سوز عشق
در
هر شرار سير بهشت برين کني
در
قلزمي که کشتي نوح است
در
خطر
بالين ز گرد بالش گرداب مي کني
گيرم به زير چتر
در
اينجا گريختي
در
آفتابروي قيامت چه مي کني؟
اي غافلي که
در
پي دينار مي روي
آخر ز سکه
در
دهن مار مي روي
از غفلت تو پير مغان
در
کشاکش است
مي
در
پياله داري و هشيار مي روي
در
گرد کاروان تو يوسف نهفته است
در
چارسوي مصر به سودا چه مي روي؟
در
ميوه تو تا رگ خامي به جاي هست
در
کام روزگار گوارا نمي شوي
در
شهر زنگ، آينه
در
زنگ خوشترست
پيش سيه دلان مکن اظهار آگهي
فارغ شوي از حلقه زدن بر
در
دونان
يک بار اگر
در
دل شب دست برآري
در
پنجه مژگان تو فولاد شود موم
در
سنگ کند ريشه نهالي که تو داري
در
حرف سرايي دهن غنچه ندارد
در
خامشي اين تيغ زباني که تو داري
در
گلشن حسن تو خلل راه ندارد
در
خواب بهارست خزاني که تو داري
در
عالم امکان دل عارف نگشايد
يوسف چه قدر جلوه کند
در
ته چاهي؟
در
چشمي و
در
چشم نيايي ز لطافت
گنجينه نشيني و ز گنجينه جدايي
آن را که بود
در
ته پا آتش شوقي
در
راه نگردد گره از آبله پايي
آن گوهري که جويي
در
جيب آسمان ها
گر پاکشي به دامن
در
خود روان بيابي
در
برگريز پيري شد رخنه هاي آفت
هر خنده اي که کرديم
در
نوبهار طفلي
بي چشم زخم فرش است
در
ديده هاي حيران
بيداريي اگر هست
در
خواب زندگاني
باش بيدار
در
دل شبها
در
لحد چشم خواب اگر داري
آب
در
شير خود مکن ز چراغ
در
سرا ماهتاب اگر داري
سامان جمال تو
در
چشم نمي گنجد
خود نيز نمي داني
در
پرده چها داري
در
هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان
در
هر نگه پنهان صد چشم سخن داري
در
نظر اهل ديد خار کند گلشني
در
جگر قانعان قطره کند کوثري
حرف آن لب
در
ميان افکنده اي
شور محشر
در
جهان افکنده اي
در
لباس چشم آهو بارها
خويش را
در
کاروان افکنده اي
جز يتيمي چه بر اين داشت
در
گوش ترا
کآب
در
شير کند صبح بناگوش ترا
مي شود
در
دور خط عاشق ز جانان کامياب
بيشتر گردد دعا
در
دامن شب مستجاب
نغمه هاي جانفزا
در
پرده ني مدغم است؟
يا دم روح القدس
در
آستين مريم است
چندان که خار
در
پي آزار بلبل است
در
زير چشم (غنچه) هوادار بلبل است
در
گريه بي رخت مژه را اختيار نيست
در
رشته گسسته گهر را قرار نيست
کي
در
تن خاکي دل آگاه گذارند؟
يوسف نه عزيزي است که
در
چاه گذارند
خط
در
دل روشن گهران مهر فزايد
در
آينه ها نقش نگين راست نمايد
در
کسوت فقر آن رخ چون ماه ببينيد
در
زير کلاه نمدي ماه ببينيد
در
ديده ها اگر چه بود راه هند دور
نزديکتر بود ز
در
خانه صدور!
در
کهنسالي نيفتد کافر از سامان خويش!
کز تهيدستي چنار آتش زند
در
جان خويش
روزگاري شد دل افسرده دارم
در
بغل
جاي دل چون لاله خون مرده دارم
در
بغل
شانه
در
خط معنبر اي صنم داخل مکن
در
خط استاد، بي موجب قلم داخل مکن
در
جبين تاک، نور باده بي غش ببين
در
ته بال سمند شعله آتش ببين
عيش جهان
در
آن لب خندان نظاره کن
در
چشم مور ملک سليمان نظاره کن
در
سوختن زياده شود آب و تاب من
در
آتش است عالم آب (از) کباب من
در
لعل يار خنده دندان نما ببين
در
روز اگر ستاره نديدي بيا ببين
چند دارم
در
بغل پنهان دل افسرده را؟
چند
در
فانوس دارم اين چراغ مرده را؟
رخنه
در
سنگ کند ناخن انديشه ما
پنجه
در
پنجه الماس کند تيشه ما
عمري که
در
ملال رود
در
حساب نيست
چون بشمرم ز عمر خود ايام عقل را؟
در
محرم تا چه خونها
در
دل مردم کند
محنت آبادي که عيدش دربدر گرديدن است
در
حريم خاکساري سرکشي را بار نيست
شعله اين بزم
در
پاي سپند افتاده است
يعقوب بد نکرد که
در
هجر چشم باخت
در
قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟
صفحه قبل
1
...
190
191
192
193
194
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن