167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • ايکه اندر فريب ايشاني
    در فريب تواند، تا داني
  • در قبولت به اين همي کوشند
    ورنه نامت باقچه نفروشند
  • آنچه در دور ما اميرانند
    صيد اين جمع گول گيرانند
  • در زمان صحابه و ياران
    آن بزرگان و آن نکوکاران
  • از برون در ميان بازارم
    وز درون خلوتيست با يارم
  • خويش را از زمين برانگيزم
    وز در رحمتش درآويزم
  • نرود در خيال موجودي
    اينچنين صرفه از چنان جودي
  • تا چهل سال روح روينده
    ميکند کار در تن بنده
  • در بدنها رطوبتيست لطيف
    منفصل گشته از فضول کثيف
  • در قيامت، کزين ستوده طلسم
    دور باشد حجاب ظلمت جسم
  • بازدان، گر دل تو آگاهست
    که چه خرسنگهات در راهست!
  • تا که در رنج جستن ناني
    نخوري، تا کسي نرنجاني
  • راهت از نردبان آزاديست
    در جهاني که سربسر شاديست
  • بگذر زين بهشت پردانه
    در بهشت خداي برخانه
  • در ميان سخن چو يارانش
    خسته ديدند و اشک بارانش
  • تيرگي علم پيچ برپيچست
    کش بکاوند و هيچ در هيچست
  • روشنان فلک بکار تواند
    همه در بند انتظار تواند
  • اعتدال ار ز زر بياموزي
    در اثير اوفتي، برافروزي
  • در جهاني رسي سراسر جان
    وندرو کاردار عقل و روان
  • بر سر دوشها تراز بقا
    در کف هوشها جواز لقا
  • گر طلب ميکني بهشت بقا
    نزني جز در بهشت لقا
  • در بهشت خدا علف نبود
    هرچه خواهد شدن تلف نبود
  • در بهشتي که سفره نانست
    پي منه، کان بهشت دونانست
  • گر علومست در نوشته تست
    ور سلوکست سر گذشته تست
  • صوت صيت تو در جهانگيري
    بر صداي فلک کند ميري
  • قيد اقبال در سر قلمت
    مرکز فتح سايه علمت
  • مستي خواجگان همنامت
    در دو گيتي ز جرعه جامت
  • ده نشيني چه ديگ جوشاند ؟
    جامه مدح در که پوشاند ؟
  • در زبور سخن مناجاتم
    مشتمل بر فنون حاجاتم
  • اين سخنهاي بکر پرورده
    مهل امروز در پس پرده
  • بيژن شير خفته در زندان
    کنده گرگين بي هنر دندان
  • شهرتش ده به کنيت سامي
    مهلش در خمول گم نامي
  • در جهانش به لطف گردان کن
    روزي دست شيرمردان کن
  • ديوان انوري

  • لعلش به ستيزه در نموده
    صد معجزه پيمبري را
  • در پيش جنيبت جمالت
    از جسم پياده گشته جانها
  • در کوکبه رخ چو ماهت
    صد نعل فکنده آسمانها
  • نظارگيان روي خوبت
    چون در نگرند از کرانها
  • در روي تو روي خويش بينند
    زينجاست تفاوت نشانها
  • در همه عالم وفاداري کجاست
    غم به خروارست غمخواري کجاست
  • باز کاري درگرفتستي مگر
    نو گرفتي تازه در کار آمدست
  • هرجا که رسم برابر من
    اندوه تو در ميان رسيدست
  • به بند روزگارم چند بندي
    سخن خود بيشتر در روزگارست
  • در هجر ز درد بي قرارم
    کان درد هنوز برقرارست
  • در بيابان رهروان عشق را
    زاب چشم خويش دريايي خوشست
  • آسيب غم تو در زمانه
    دور از تو بلاي ناگهانست
  • با حسن تو در نواله چرخ
    رخساره ماه استخوانست
  • وز عافيتي چنين مروح
    در عشق تو عمر بس گرانست
  • بر در بتخانه حسنت کنون
    دست صبرم زير سنگ باطليست
  • در همه مملکت مرا جانيست
    هر زمان پاي بند جانانيست
  • در کنارم به جاي دمسازي
    تا سحرگه ز ديده طوفانيست
  • در دائره جهان محدث
    چون حادثه تو مشکلي نيست
  • گشت يکبارگي دل ريشم
    حلقه گوش حلقه در گوشت
  • وز بزرگي اگرچه در کارست
    خويشتن را بدان نمي آرد
  • بناميزد دلم در منصب عشق
    به آيين شغلهايي مي گذارد
  • بديدم جهان را نوايي ندارد
    جهان در جهان آشنايي ندارد
  • گردون کبودپوش کردست
    در هجر تو آفتاب من زرد
  • عشق را گرچه آستانه بسيست
    هيچ در انتظار مي نرسد
  • چند در انتظار خواهي ماند
    خبر وصل يار مي نرسد
  • در فراق تو عاشقان ترا
    همه شبهاي بي سحر باشد
  • چشم سيه سپيد کارت
    در کار چنان سيه گر آمد
  • در راه تو کارها بناميزد
    چونان که بخواستم چنان آمد
  • دست در روزگار مي نشود
    پاي عمر استوارمي نشود
  • يک تسليست وان تسلي آنک
    مرگ در اختيار مي نشود
  • انوري در ميان اين احوال
    هيچکس بر کنار مي نشود
  • آنرا که غمت ز در درآيد
    مقصود دو عالمش برآيد
  • داد در کاروان خرسنديست
    زان خروش جرس نمي آيد
  • طاقتم در فراق تو برسيد
    صبر يکبارگي ز من برميد
  • در رکابت فلک فرو ماند
    هم عناني چگونه راند کس
  • هرچه دانش بود گم کردم همه
    در فراقت زرگري آموختم
  • اگرچه خاطرم آزرده تست
    ز تو در خاطر آزاري ندارم
  • بسان انوري در گلستانم
    چه بدبختم که خود خاري ندارم
  • در پي گرد کاروان غمش
    از رسيلان ناله جرسم
  • کافري مي کني در اين معني
    کافرم گر کنون مسلمانم
  • با چنين ملک در ولايت عشق
    انوري نيستم سليمانم
  • در هر دل دوستي بناميزد
    صد دشمن آشکار مي بينم
  • آخر به جفا مرا بيازردي
    در اول دوستي وفا کرده
  • روشنم شد که در بسيط زمين
    نيک عهدي نيافريد خداي
  • برکنارم ز يار اگرنه مرا
    همه مقصود در کنارستي
  • نيست در بوستان وصل گلي
    اين چه ژاژست کاش خارستي
  • گر ترا طبع داوري بودي
    در تو وصف پيمبري بودي
  • ياد مي دار کانچه بنمودي
    در وفا برخلاف آن بودي
  • در پاي غم تو خرد گشتم
    هم سرکشي و بزرگواري
  • برو کاندر ستمکاري چو عالم
    نظيري در همه عالم نداري
  • با روي تو در تفکرم کايزد
    از رحمتت آفريد پنداري
  • پادشاهي در نکويي چت زيان
    گر نظر بر پاسباني افکني
  • با سروکاري چنينش درخورست
    اينکه در پاي چناني افکني
  • خاک قدمش به فخر بنشاند
    در گوشه گوش کيميا را
  • اي کرده خجل نسيم خلقت
    در ساحت بوستان صبا را
  • در ديده فتح جاي سازد
    از کوري دشمنان لوا را
  • تشنگان حدود عالم را
    در يکي جام کي کند سيراب
  • عقل و نظرش سر مساعي
    جود و کرمش در مواهب
  • در ميانست و خاک پايش را
    خاک بوسيده هرکه تاجورست
  • هرکجا از حمايتت حرزيست
    در الم چون شفا هزار اثرست
  • عنصرت مايه ايست از رحمت
    گرچه در طي صورت بشرست
  • زانکه دايم هماي قدر ترا
    هرچه در گردش است زيرپرست
  • هرچه در زير چرخ داناييست
    راستي پرتوي از آن هنرست
  • در حصار حمايت حزمت
    مرگ چون حلقه از برون درست
  • به رضاي خليل ابراهيم
    که به تسليم در جهان سمرست
  • پس اگر ز اعتماد در مستي
    حالتي اوفتاد کان سيرست
  • سخره ترجماني قلمت
    هرچه در ضمن لوح مسطورست