167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
    همواره مرا کوي خرابات مقام است
  • با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
    پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
  • زمانه افسر رندي نداد جز به کسي
    که سرفرازي عالم در اين کله دانست
  • آن شد اکنون که ز ابناي عوام انديشم
    محتسب نيز در اين عيش نهاني دانست
  • گنج عزلت که طلسمات عجايب دارد
    فتح آن در نظر رحمت درويشان است
  • آن چه زر مي شود از پرتو آن قلب سياه
    کيمياييست که در صحبت درويشان است
  • آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
    کبرياييست که در حشمت درويشان است
  • مرو به خانه ارباب بي مروت دهر
    که گنج عافيتت در سراي خويشتن است
  • بنده طالع خويشم که در اين قحط وفا
    عشق آن لولي سرمست خريدار من است
  • باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران
    کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
  • ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
    گداي خاک در دوست پادشاه من است
  • بر آن چشم سيه صد آفرين باد
    که در عاشق کشي سحرآفرين است
  • من که باشم در آن حرم که صبا
    پرده دار حريم حرمت اوست
  • نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
    نهادم آينه ها در مقابل رخ دوست
  • زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
    چه جاي کلک بريده زبان بيهده گوست
  • عمريست تا ز زلف تو بويي شنيده ام
    زان بوي در مشام دل من هنوز بوست
  • سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
    در گردشند بر حسب اختيار دوست
  • واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
    طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
  • گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
    خاک راهي کان مشرف گردد از اقدام دوست
  • روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
    در غنچه اي هنوز و صدت عندليب هست
  • گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست
    چون من در آن ديار هزاران غريب هست
  • در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
    هر جا که هست پرتو روي حبيب هست
  • پري نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن
    بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبيست
  • در اين چمن گل بي خار کس نچيد آري
    چراغ مصطفوي با شرار بولهبيست
  • جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
    که در نقاب زجاجي و پرده عنبيست