نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
در
حقيقت يافته ديدار دوست
مغز جان را جوش بيرون کرده پوست
بشنو و کن کار
در
اين کارگاه
تا نگيرند از سرت ديوان کلاه
جاهل دانا ز سرآگاه نيست
زآن ورا
در
پيش جانان راه نيست
راه مردان خدا آسان روند
در
چنان راهي روان جان ميدهند
ما گمان را از يقين بشناختيم
در
يقين دوست خود را باختيم
اين لسان گفته يقين دارد دلم
در
يقين دوست حاصل واصلم
اين لسان گفتار سر جان ماست
در
دل داناي اين معني نداست
اين لسان را
در
بغل ميدار تو
تخم معني اش بدل ميکار تو
هرکه او را نيست پرهيز جهان
مرو را انسان
در
اين معني مخوان
اصل پرهيز است هر بيمار را
تندرستي نيست
در
افکار را
هرکه او را درک کرده
در
جهان
همچو حيواني بود بسته زبان
مرد دانا دان خدا بشناخته
جان خود
در
راه جانان باخته
مست کي
در
راه هشياري رود
کي چو بيماران به بيماري رود
هرکه واقف گشت از خود يکدمي
باشد او
در
پيش دانا محرمي
هرکه اندر شرع رفته اين طريق
در
حقيقت او بود با ما رفيق
در
شريعت بر طريق راست رو
ورنه از کوي يقين ما برو
غسل کن از جملگي رو پاک شو
در
فقيري کمتر از اين خاک شو
هرکه او پاکست از آلودگي
تو ورا ميدان
در
اينجا گه دلي
تو چرا افتاده دنبال وي
درنگر
در
خاک افريدون و کي
تو مشو
در
بند اين دنيا چو ديو
تا نتازد برتو اين لشگر بريو
اين جهان زندان مردان خداست
عيش و شاديشان
در
اينجا کي رواست
اين جهان بفريفته چون تو بسي
نيست پاينده
در
اين ميدان کسي
اين جهان و جيفه او بيوفا است
آنکه پيوسته
در
او باشد کجاست
اين زمان با من علي مرتضي است
در
لسانم بهر او مدح و ثنا است
مرتضي
در
جسم عطار است روح
زآن رسد ما را به اهل دل فتوح
نيست همتا
در
جهان عطار را
گر بداني ام شوي همپاي ما
در
لسان بنوشته ام اسرار دل
باز رسته از مکان آب و گل
در
چنين منزل که من دارم قدم
بيخط شرعش نرانده يک رقم
در
طريقت مرتضي را ديده ام
لو کشف از گفت او بشنيده ام
نشنوي اسرار اهل راز را
ره دهي
در
کلبه ات غماز را
هرکه اودر جهل رفته از جهان
خط گمراهي
در
او کس اي جوان
دست زن
در
دامن اهل دلي
تا از آن محصول يابي حاصلي
چند گردي
در
جهان بهر دو نان
اين ترا باشد بسي اينجا زيان
در
قناعت نيم نان کافي بود
هرکه را اينجا دلي صافي بود
حب اين دنيا مرا
در
دل نماند
چونکه دلدارم به پيش خود بخواند
دست يار خويش گير و جان بده
يا بدرويشي
در
اينجانان بده
ترک حالم کن برو با دوست باش
اشگ را
در
راه يار خويش باش
هرکه
در
عالم خودي خود بديد
ترک عالم کرد وبا جانان رسيد
غافل از مستي و از هشيار هم
زآن فتادي
در
تک زنار هم
اهل دنيا را نگيري
در
کنار
وز چنين گمراه کن اينجا کنار
اهل دنياداده اند دين را زدست
گشته اند
در
بتکده آتش پرست
اهل دنيا دست از دين شسته اند
در
پي غولان بيدين رفته اند
مرد گمره رانده درگاه اوست
در
ميان نار سوزان راه اوست
تا شوي واقف براين بحر عميق
مرد نادان
در
نداند از عقيق
از لسان مي پرس راه خويشتن
گر هميخواهي
در
اينجا زيستن
در
لسان الغيب يابي دوست را
بگذر از مغز و مبين آن پوست را
هستي خود را
در
اين آتش بسوز
چون علي جام شهادت را بنوش
چون حسين بن علي جان باز تو
قبله
در
کوي جانان ساز تو
هرکه از خود رفت بيرون راه يافت
در
حقيقت وصلت الله يافت
در
طريقت او فرستاده مرا
تا حقيقت فاش گويم بر ملا
صفحه قبل
1
...
1916
1917
1918
1919
1920
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن