167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • در رياضت خويش را بگداختم
    خانه را از غير او پرداختم
  • زانکه استادم ترا در راه دين
    از منت حاصل شود سر يقين
  • ياد کن ما را که با ياد توايم
    در لسان الغيب استاد توايم
  • در حقيقت بوده ام شاگرد يار
    او مرا داده است استادي کار
  • گوي معني برده ام در اين جهان
    از جميع عاشقان و عارفان
  • آخرت بر باد دادي واي تو
    در تک دوزخ بود مأواي تو
  • هرکه او خود را نميداند هباست
    در درون آتش غم مبتلا است
  • اصل کار آنست در پاکي روي
    راز گفتار مرا مي بشنوي
  • اصل کار آنست کاري تخم نيک
    تا نماني در تک دريا چو ريگ
  • بگذر از لهو و لعب درما نگر
    يا دمي در سوي مولانا نگر
  • تو ز نخوت گشته اينجاي گم
    سر نهادستي چو سگ در زير دم
  • تو مکان يار خود گم کرده
    در چنين گمراهي اينجا مرده
  • هرکه در راه خدا نبود بگم
    همچو خر باشد بزير پار دم
  • هرکه در راه خدا مردانه است
    با من اندر سوي اين ميخانه است
  • هرکه در راه خدا باشد درست
    گلبن معني ز باغ او برست
  • هرکه در راه خدا روزي رود
    چون خور اينجا عالم افروزي شود
  • هرکه در راه خدا پيوسته سير
    باشد او را عاقبت اينجا بخير
  • هرکه در راه خدا درمانده است
    پيش ما ميدان که کمتر از سگ است
  • هرکه بشناسد در اينجا حق يقين
    ميکنم او را هزاران آفرين
  • اي عزيز اينجا مرا بشناس تو
    زانکه ميدارم در اينجا پاس تو
  • از همه آلودگي شو پاک تو
    در چنين حالت مشو غمناک تو
  • هرکه او واقف شود ز اسرار ما
    کي کند در اينجهان انکار ما
  • گرتو مردي در فنا ميباش تو
    نوش کن از کاسه ام اين آش تو
  • در فنا مردان ز سر برخاستند
    ملک معني را ز سر آراستند
  • در فنا جام محبت خورده اند
    پي به ايمان نبوت برده اند
  • ملک دنيا را نديده پا بجا
    رو نهاده در مقام کبريا
  • هرکه از دار فنا خود را کزيد
    در بقا آواز يا من هو شنيد
  • اي پسر در ملک دنيا باش فرد
    بر دل دانانه اينجا گاه درد
  • هرکه او دردي ندارد مرده ايست
    در ره واماندگان وامانده ايست
  • زين نصيحت درد دارم در جهان
    نايد ايندرد چنين اندر شمار
  • سالها در درد دل پالوده ام
    خون دل باشد بخلوت داده ام
  • سالها در درد بودم چون صبور
    تا که گشتم واصل درياي نور
  • سالها سنگ ملامت خورده ام
    تارهي در کوهي جانان برده ام
  • سالها از ظالمان دون نواز
    بوده است ما را در اين بوته گداز
  • سالها در درد همزانو بديم
    با دل مجروح پر از خون بديم
  • سالها در بند و زندان بوده ايم
    سالها همراه رندان بوده ايم
  • روي بر روي تو بنهادست يار
    دست در آغوشت آورده نگار
  • روز عطار اين عيان بنيوش تو
    همچو حلقه ساز اين در گوش تو
  • همچو من بشناس اينجا دوست را
    در بغل نه مغز و بفکن پوست را
  • سالها در فکر اين دردم حزين
    تا چرا با ما شد او اينجا بکين
  • از سگان زخم فراوان خورده ام
    در چنين زخمي بجانان زنده ام
  • اين سگان دارند با ما عربده
    چنگ را در دامنم اينجا زده
  • لعنت حق باد بر ظالم يقين
    خيز و اينرا در کلام حق ببين
  • لعنت حق بر آنکس که او
    در جهان آزار دارد دل ازو
  • لعنت حق باد بر آن بيحيا
    کو بسي کوشيده در آزار ما
  • لعنت حق باد در ليل و نهار
    بر خوارج جمله تا روز شمار
  • دره او در بساق ترککانست
    از چنين نفرت زمين اندر فغانست
  • در الم همدرد آنسلطان منم
    پاک و طيب پيش حق سبحان منم
  • در غم و اندوه او بنشسته ايم
    اين چنين رشته باو پيوسته ايم
  • پيشوايم در ره دين آمده
    با من اندر مرگ تلقين آمده