167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • هستي ما را فلک در چرخ برد
    زير اين چرخ اينچنين گشتيم خورد
  • در چنين پيري جوان بخت ويم
    لايق تاج و سر تخت ويم
  • سر بنه در راه تسليم الاه
    تا دهد سلطان معني ات پناه
  • جان ز جانان زنده دارم تا ابد
    غير اين در پيش عطار است رد
  • حکم و اسرار همه پيش ويست
    حشر و نشر و کارخانه در پي است
  • ما در اين دنيا بغم بنشسته ايم
    شادي اورا بدل پيوسته ايم
  • تا در آخر حال آنجا چون بود
    عقل از اين فکر چون مجنون بود
  • هرکه را حب شه ما در دل است
    منزل جانانش اول منزل است
  • هر که را باشد شريعت رهنمون
    در طريق ما برفته چون درون
  • بشنو از عطارگفت راست را
    از تو دارد او يکي در خواست را
  • تو نگردي گرد اهل کور دل
    تا نماني تا ابد در زير گل
  • اي پسر زنهار گردبد مگرد
    تا نماني در ميان آه و درد
  • در چنين دامي مرو زنهار تو
    بشنو از عطار اينگفتار تو
  • تو شدي صيد و شياطين صيد گير
    در چنين وادي بماندستي اسير
  • دام بسيار است در عالم نهان
    ديده بينا است زو واقف بدان
  • دام در عالم بسي انداختند
    دانه جان زير او مي باختند
  • من حذر از دام و دانه کرده ام
    با وجود اين در او درمانده ام
  • من رميدستم از اين صياد و دام
    کرده ام چون بوف در ويران مقام
  • در چنين ويرانه از صياد شوم
    وهم دارم با همه فضل و علوم
  • جمله در دنيا بخود درمانده اند
    برسر اين خاکدان سرمانده اند
  • هرکه در دنيا ندارد درد دين
    او برسوائي شده زير زمين
  • هرکه در دنيا نرفته راه دوست
    مرو را نه دين و نه دنيا نکوست
  • هرکه در راه خدا دارد قدم
    پيش عطار است اينجا محترم
  • جان فدا کرديم و جانان يافتيم
    زان در اين منزل مکاني يافتيم
  • اين زمان در عالم جان آمديم
    بر سر اين عهد و پيمان آمديم
  • همچو من خور شربتي از خون خويش
    تا نشاند او ترا در خوان خويش
  • آمدم در اين جهان بار دگر
    جان فدا کرديم اينجا گاه سر
  • تو نميداني مرا اي کور دل
    زان بماني تا ابد در زير گل
  • يار را ديدم يقين ديد خويش
    در شکستم خانه ويران پيش
  • چون خدا را در يقين بشناختم
    کفر و ايمان را بيکجو باختم
  • اندر اينجا مانده در قيد تن
    چاک کن بر خويشتن اين پيرهن
  • تو بناز و نعمت و تن پروري
    همچو حيوان در شماران خري
  • در عيان ديد بشناسي مرا
    گر شوي واقف بر اين گفتارها
  • ديد يار ما است در عالم نظام
    از نظم او بيابي فيض عام
  • يار با ما همره و هم در نظر
    گرنه کوري اي پسر درمانگر
  • در زمان خود نديدم همچو خود
    سير کردم سوي بحر و بر و رود
  • بحر وبر ديده زمين طي کرده ام
    در چنين وادي بسي خون خورده ام
  • در چنين وادي نديدم يار هيچ
    جز لئيمان خسيس مانده گيج
  • هرکه او عطار را اينجا نديد
    همچو حيوان در بيابان ميچريد
  • هرکه با ما در لسان پيوسته است
    او زبان قدسيان دانسته است
  • بشنو از طير لسان الغيب ما
    آنچه احمدگفته با حق در سما
  • اين لسان ما کسي نشناخته
    زانسبب او خويش را در باخته
  • در چنين کوري برفتي از جهان
    عمر خود بر باد دادي اين زمان
  • در چنين کوري نبيني يار را
    نشنوي اين گفته عطار را
  • در جهان و حال او درمانده
    زانسبب از پيش رحمن رانده
  • سالها در بند زندان تني
    پيش زندان بانت آن تن بشکني
  • حيف اوقاتي که داري در جهان
    ميروي زاينجا بصد حسرت بدان
  • خويش را بشناس و در عالم نگر
    روح خود را کن از اينمعني خبر
  • تو در درياي سر داوري
    بلکه روشن تر ز شمع خاوري
  • در رياضت کرده ام خود را حزين
    همچو من مردي نيابي بعد از اين