نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
گفته رهبر
در
اينجا گه شنو
تا شوي اهل يقين را پيشرو
از بدان جور فراوان ديده ام
در
دل شبها بحق ناليده ام
از بدان دلخسته ام
در
اينجهان
با فغان و درد و زاري همزبان
از بدان دارم دلي پر درد و سوز
در
سياهي است ما را ديده روز
از بدان جانان مرا کرده خلاص
در
لسانم او نهاده سر خاص
از بدانم
در
جهان آزاد کرد
خانه ويران من آباد کرد
از بدان
در
راستي يابي امان
کوش اندر راستي اينجا بجان
زينهاري پند من
در
گوش گير
شربت نور صفاتم نوش گير
زينهاري دل نه بندي
در
جهان
بگذر از وي روي کن سوي جنان
در
جهان غير از بلا و درد نيست
ليک واقف باش کو بي مرد نيست
مرهمش اينجا شفاي درد بود
شربت از دست خودم
در
خورد بود
در
سبوي خم خود انداز مي
بشکن اينجام جم و خمهاي کي
مست شو اندر سماع و چرخ زن
ورنه بنشين
در
پي آن چرخ زن
خويش را
در
صورت آرايش کند
برسر بستر ترا مالش کند
يار را بشناس
در
خود کن نظر
گر ترا هست از درون خود خبر
هرکه او خود را شناسد
در
جهان
او بود قطب زمين و آسمان
هست رسوا آنکه او
در
جهل مرد
پرشده پيمانه اش اينجا ز درد
تو نه آگاه از حال دلم
زآنسبب گوئي
در
اينجا باطلم
از بدي کس ميرود
در
سوي نار
از بدي رو توبه کن صد زينهار
اولت منزل
در
اينره توبه است
رو براه توبه کن کين ره بهست
هرکه او
در
راه توبه رفته است
بيشکي نزديک جانان زنده است
توبه کن پس قدم
در
راه نه
وين لسانرا بردل آگاه نه
توبه کن همچو مردان اي جوان
تا بماني از شياطين
در
امان
توبه کن
در
توبه محکم باش تو
تا به بيني صورت نقاش تو
توبه کن تا شربت کوثر خوري
دين بايمان کن
در
اينصورت توي
توبه کن از هر چه کردي پيش از اين
تا دهد ره
در
خودت اينجا زمين
توبه گرگي دهندت
در
جهان
واي بر حالات تو اي بيزبان
هرکه بي توبه بميرد پاک نيست
جاي او ميدان که
در
اين خاک نيست
هرکه بي توبه جهان بدرود کرد
در
حقيقت خدمت نمرود کرد
هرکه بي توبه برفته هالکست
در
گرفتاري به بند مالک است
توبه کن اي لعين
در
اين جهان
تا نباشي همنشين عاصيان
توبه کن زود از يزدان بترس
تا بدوزخ دربرندت
در
مرس
غير از اينم نيست با تو اي پسر
گفتگو
در
عالم معني دگر
چند گردي گرد بغض اهل دل
عاقبت گردي
در
اين عالم خجل
درنگر
در
اينجهان حق را بدان
چند گردي گرد ناحق اي جوان
هرکه ناحق کرد و بي توبه برفت
اي زمان
در
نار او دارد نشست
هرکه دارد با من بيدل کرم
همرهم
در
سوي جنت ميبرم
هرکه با من کرد اينجا گاه رحم
کي بسوزد مرو را
در
نار لحم
هرکه کرده شفقتي بر اهل راز
او نيابد
در
ره کوره گداز
ظلم باشد آنچه برخود ديده
خويش را
در
طوق لعنت کرده
ميفريبند اهل صورت را بدم
در
چنين غفلت ندارد هيچ غم
تو بسي صورت پرستي کرده
در
چنين صورت ز عالم رفته
آنکمر
در
ماتمت بدهد بکس
با تو ميگويم نگهدار اين نفس
مرده آنانند که نادان رفته اند
در
کمند صيد شيطان گشته اند
مرده آنانند که دنياشان خوشست
کرده اند
در
اينچنين جائي نشست
تو باين دنيا مکن دل بستگي
تا نماند
در
دل تو خستگي
تو دراين دنيا شدستي
در
گرو
آنچه کشتي اندر او ميکن درو
تو
در
ايندنيا چرائي بيزبان
گر خرد داري ببر از اين مکان
هستي خود کرده ام زير وزبر
يکدمي
در
نيستي ام کن نظر
هستيم اينجا فلک درهم شکست
در
زمين نيستي اين طاق بست
صفحه قبل
1
...
1909
1910
1911
1912
1913
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن