نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
در
نياز اينجا تمام اوليا
سر نهاده بر سر راه فنا
در
نياز اينجا فريدالدين رسيد
چون رخ زيباي جانان را بديد
در
نياز ايدل تواني يافت جان
گر کني ترک متاع اين جهان
در
نياز ايدل شوي مرد خدا
گر بمشک تن نريزي دوغ را
در
نياز اينجا جنان بگرفته ام
راه شيطان را ز خود بربسته ام
در
نياز اينجا جهانرا سير کن
هم بقدر خويش اينجا خير کن
در
نياز اينجا بري اين گوي را
سوي خمخانه بري اين بوي را
در
نيازت داده اند اينجا بهشت
چونکه کردي ترک اين افعال زشت
درنياز اينجا شدستي
در
گداز
با چنين دردي دلا اينجا بساز
در
نيازم پيش ناز دلبران
گر توداري عقل اين معني بدان
در
نياز است پير بينش اي جوان
خيز و سر شيخ صنعانرا بخوان
در
نياز است پيش يوسف آن عزيز
عشق پيدا کن اگر داري تميز
در
نياز است آسمان و هم زمين
پيش ذات پاک رب العالمين
در
نياز است هر چه اينجا ديده
تو نياز و اين فنا نشنيده
اي پسر از لذت دنيا ببر
کيسه معنيت را پر کن ز
در
اي پسر گر اين جهان
در
حکم تست
بفکني آخر دراو چون مار پوست
اي پسر خود را رها کن از جهان
تا نيفتي
در
عذاب جاودان
اي پسر
در
بند دنيا بند تو
با شياطين است از آن پيوند تو
اي پسر اين لقمه از حلقت بکن
گر ترا چون زهر باشد
در
بدن
صاحب اين خانه را ميکن سجود
تا نه بيني
در
تنت آتش چو دود
ماتم تست
در
جهان شادي ما
زن تو باج اين جهان را پشت پا
در
درون درد رفتي از جهان
برتو دارد صد شرف اينجا سگان
ما فقيريم و ز جورت دردمند
همچو صيدي اوفتاده
در
کمند
ما فقيرانيم و شاهي آن ماست
ديو و جن و انس
در
فرمان ما است
ما فقيرانيم و سرگردان دوست
درنگر کين گوي
در
ميدان اوست
ما بلاها ز اين جهان پر ديده ايم
اين زمان
در
گوشه بنشسته ايم
مرد آنست کو بدل بينا بود
در
طريقت همنشين ما بود
مرد ميخواهم
در
اين ميدان سوار
تابرآرد از دل بيدين دمار
مرد آن دانم که شرعش محکم است
در
طريق راه يزدان محرم است
رو که تو مرد چنين ميدان نه اي
همچو گوئي
در
خم چوگان نه اي
رو که تو
در
بند من بگرفته جا
خويشتن را کرده از ما جدا
با منت حالي
در
اينعالم نماند
تيغ عزرائيل خواهد برتو راند
جيفه دنيا نداري دوست تو
تا نسوزي
در
درون پوست تو
شکر ميکن چونکه حق يار تو است
باطلان
در
شرع بردار تو است
گرچه کردند برتو اينجا جور پر
اين زمان اندر صدف امني چو
در
شکرها واجب بود
در
اين جهان
آنکسي را که خلاص است از بدان
هرکه خود را
در
جهان دانسته است
او ز گمراهي او وارسته است
هرکه او دانا شود برسر دوست
روي او
در
صورت و معني نکوست
هرکه دانا گشت مثل آدم است
در
حريم بارگاهش محرم است
خويش رادر اين جهان کردي زبون
چون سر بي تن شدي
در
زير خون
در
عمارات دل و هم آب و گل
کن تمامش از ميان آب و گل
بهتر از بذل و کرم چيزي مدان
کرده ام
در
دهر اورا امتحان
دست از ظلم جهان کوتاه کن
در
حقيقت خدمت الله کن
دست از ظلم فقير اينجا بدار
تا شوي
در
سوي عقبي رستگار
دل زآزار کسان بردار تو
ورنه رفتي
در
جهان بردار تو
در
جهان بسيار پير و پيشواست
غير مهدي من نميدانم کجاست
هرکسي پيري گرفته
در
جهان
دست ما و دامن صاحب زمان
او بود اينجا امام و پيشوا
حکم اين کرده خدا
در
انما
در
طريق او بسوي شرع رو
تا ز ظلمت رخ نمايد ماه نو
گرنه گمراه راه است گير
در
چنين راه اي پسر اينجا بمير
صفحه قبل
1
...
1908
1909
1910
1911
1912
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن