167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اشک را در ديده روشندلان آرام نيست
    ذره مي رقصد در آن روزن که باشد روشني
  • ابر احسان تو آتش را گلستان کرده است
    در بهشت افتاده هر ديوانه اي در گلخني
  • گريه ها در چشم تر دارم تماشاکردني
    در صدف چندين گهر دارم تماشاکردني
  • نيست در روي زمين جوهرشناسي، ورنه من
    تيغها پوشيده در زنگار دارم ديدني
  • سنبل و ريحان شود در خوابگاه نيستي
    آنچه از انفاس صرف آه در شبها کني
  • تا به کي چون غنچه در بستانسراي روزگار
    رخنه در قصر وجود از خنده بيجا کني؟
  • چند اسباب اقامت جمع در عالم کني؟
    ريشه تا کي در زمين عاريت محکم کني؟
  • سيم و زر رانيست در ميزان بينش اعتبار
    همچنان در پله خاکي اگر قارون شوي
  • چراغ گل اگر در زير بال بلبلان بودي
    کجا اوراق گل در دست تاراج خزان بودي؟
  • در آغاز محبت لازم عشق است بي تابي
    نيايد از مي ناپخته در خمخانه خودداري
  • نگيرد يک نفس آرام دل در سينه گرمم
    کند در تابه تفسيده اي چون دانه خودداري؟
  • بود در راههاي دلنشين آسايش منزل
    نمي آيد در آن زلف دراز از شانه خودداري
  • مهيا باش زخم گاز را در پرده شبها
    زبان آتشين چون شمع تا در انجمن داري
  • تواني دست کردن در کمر نازک ميانان را
    اگر چون تيغ در ميدان جرائت جوهري داري
  • ز شيريني عتاب او شکرخندست پنداري
    زبان در کام او بادام در قندست پنداري
  • گشاد اهل دولت بستگي در آستين دارد
    کي بي دربان بزرگان را نمي باشد در بازي
  • به کوري سوختم چون شمع در بتخانه غفلت
    بسر بردن شبي در کنج محرابي نشد روزي
  • تمناي تو دارد نعل در آتش عزيزان را
    چو يوسف چند زنداني در آغوش پدر باشي؟
  • ادب در بزم شاهان پاسباني مي کند سر را
    چرا در صحبت ديوانگان عاقل نمي آيي؟
  • چه خونها مي تواند کرد در دل گلعذاران را
    نواسنجي که دارد در قفس دام تماشايي
  • اگر از موج خطر چشم به ساحل داري
    در دل بحر همان آينه در گل داري
  • فکر تسخير تو چون در دل عاشق گذرد؟
    که در آيينه ز خود فکر رميدن داري
  • بسته اي در گره از ساده دلي دوزخ را
    در سر خود اگر انديشه خامي داري
  • پاي در دامن تسليم (و) رضا محکم کن
    مرو از راه که در دست عناني داري
  • تا در خانه بي منت دوزخ بازست
    دست رغبت به در باغ جنان نگذاري
  • غوطه در خاک زند دل ز گريبان کسي
    ناله در خون تپد از شوخي مژگان کسي
  • خون ما در تن ازان مرده که در روز جزا
    ندهد زحمت اندشه دامان کسي
  • گر در آرايش ظاهر دگران مي کوشند
    تو در آن کوش که فرخنده شمايل باشي
  • در خزان مانع سوداست اگر بي برگي
    در بهاران چه ضرورست که عاقل باشي؟
  • گوي شو در خم چوگان سبکدست قضا
    تا چو گردون سر خود در قدم او بيني
  • مباش معجب و خودبين که در بلا افتي
    مبين در آينه بسيار کز صفا افتي
  • اگر نه کام جهان در کنار ناکامي است
    کليد گنج نه در کام اژدها بودي
  • چو کودکي که کند در کنار مادر خواب
    به خواب رفته زبان در کنار خاموشي
  • خموشيي که بود خارخار حرف در او
    به کيش ما نبود در شمار خاموشي
  • در آن محيط که کشتي نوح در خطرست
    درست از آب برآيد سبوي درويشي
  • نسيم صبح نگرديده در سبکروحي
    به نازکان چمن دست در کمر نکني
  • هميشه در نظري و ز لطافت سرشار
    مرا چو نور نظر در نظر نمي آيي
  • چه شور در جگر خاک ريخت ابر بهار؟
    که هست در سر هر برگ لاله سودايي
  • گرفته است مرا در ميان تماشايي
    که در خيال نياورده هيچ بينايي
  • بر چهره ات چگونه در فيض وا شود؟
    آخر کدام شب به در دل نشسته اي؟
  • جاي تو در بهشت برين است بي سخن
    گر در ضمير اهل دلي جا گرفته اي
  • در آب و آتشم مفکن روز بازخواست
    چون در ازل ز خاک مرا برگرفته اي
  • در زير تيغ، بستر راحت فکنده اي
    در چشم فتنه داد شکرخواب داده اي
  • فرداست در نقاب خزان گل خزيده است
    در کنج آشيانه غريبانه مانده اي
  • بس نيست سقف چرخ، که در موسمي چنين
    در زير بار سقف ز کاشانه مانده اي؟
  • اي برق خانه سوز که نعلت در آتش است
    در تابخانه جگر ما چگونه اي؟
  • در تنگناي جسم زند دل چه دست و پا؟
    در عرصه تنور چه طوفان کند، کسي؟
  • چون در حباب، موج پر و بال وا کند؟
    در تنگناي چرخ چسان وا شود کسي؟
  • در چشم اين سياه دلان صبح کاذب است
    در روشني اگر يد بيضا شود کسي
  • در محشرست يک سر و گردن بلندتر
    باشد سري که در ته بال شکستگي