167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • گاه در پرده صداي ني کند
    گاه چون مستان خم پر ميکند
  • گاه گويد باشهيد کربلا
    غسل در خون کن بيا نزديک ما
  • گاه در معراج احمد را رفيق
    گاه سنگ خاره را کرده عقيق
  • گاه با نور دو چشم مصطفي
    مي نشيني در مقام کربلا
  • گاه با او همرهي در هر بلا
    گاه درد او کني اينجا دوا
  • اي پسر در جهل ماندي تا ابد
    چون ندانستي ز اسرار صمد
  • ردکني مرد خدا را در جهان
    لاجرم گيرد بمرگت اين لسان
  • کاهلي کار خردمندان مدان
    گفته ام با تو بسي در اين لسان
  • پند اهل فضل را در گوش گير
    با خود آي و يکزماني هوش گير
  • من درين هستم زبان زار دوست
    گر زبان داني در اين معني نکوست
  • من در اين دير فنا افتاده ام
    عارفان را جام معني داده ام
  • زر پرستان کافران مطلق اند
    در حقيقت دورمانده از حق اند
  • تو خدا را مي شناسي در سخن
    غافلي از سر اسرار کهن
  • چشم بگشا در لسانم کن نظر
    واز لسان ديگران ميکن حذر
  • در جهان بنوشته اند بهتان و نکر
    از بيان و از لسان زيد و بکر
  • در جهان بسيار ديدستم کتاب
    عاجزم اينجا ز شرح آن حساب
  • در جهان بسيار بشنيدم سخن
    از بد و از نيک و ز اسرار کهن
  • در جهان بسيار ديدم مدرسه
    اندر و بس پيرو دنگ و مسخره
  • از حقيقت ذره واقف نيند
    بهر جيفه ظالمان را در پي اند
  • ليک از علم حقيقت بهره نه
    در چنين بحر حياتي قطره نه
  • در يقين اينجا جمال دوست بين
    بگذر از صورت نه اينجا پوست بين
  • هرکه در علم حقيقت راه يافت
    او خداوند همه اشيا شناخت
  • در شريعت باش دانا اي پسر
    تا ز جان جان جان يابي خبر
  • علم و دانش از شريعت آمده است
    سر بينش در حقيقت آمده است
  • از در شرع اندر آو دوست بين
    تا کند عطار برتو آفرين
  • رو کتابي گير در معني دل
    صورت خود را درين دريا بهل
  • رو کتابي گير در ايمان خويش
    برنگردي از سر پيمان خويش
  • رو کتابي گير و ختم دوست کن
    نه نظر در صورت اين پوست کن
  • سالها ماند بدنيا اين لسان
    تير غيب اوست دايم در کمان
  • در لسان من ثناي مرتضي است
    ظاهر و باطن لقاي مرتضي است
  • در لسان من علي گفته سخن
    اي پسر گر گوش داري فهم کن
  • گوش کن تا عين بينا گرددت
    در درون دل هويدا گرددت
  • گوش کن در گوشه خلوت دمي
    تا ز داروخانه يابي مرهمي
  • گوش کن اي نور چشم و سرجان
    آنچه مي گويم ترا در اين لسان
  • تو بزرگ دين مائي در جهان
    زنده با مائي وبا مائي عيان
  • در زدم آتش بخرمنگاه کبر
    لوح دنيا را کشيدم خط عبر
  • گرچه در صورت اسيرم هم فقير
    گشته اندر دست اين دونان اسير
  • در يقين سر جانم کن نظر
    تا شود روشن دلت همچون قمر
  • صورتم را در لسان الغيب بين
    اندرين معني دلا با او نشين
  • پاک شو تا پاک بيني پاکباز
    در درون بوته تن ميگداز
  • پاک شو چون زر خالص در جهان
    تا نيارندت ببوته بيگمان
  • درنياز اينجا تو جان و دل بباز
    در درون بوته معني گداز
  • در نياز ايدوست باشي دردمند
    تا نباشد اينجهان بر پات بند
  • در نياز اينجا نماز دوست کن
    فکر مغز صورت اين پوست کن
  • در نياز اينجا خدا اشناس باش
    نه بفعل آن عوام الناس باش
  • در نياز دردمندان کن نظر
    تا ز سر حالشان يابي خبر
  • در نياز اينجا بيابي کام خويش
    وارهي از قيد پا از گام خويش
  • در نياز اينجا محمد ديد دوست
    بهترين آفرينش زان هم اوست
  • در نياز اينجا علي جان باخته
    تا يقين جان جان بشناخته
  • در نياز اينجا حسين از جان گذشت
    مرغ روحش برسر کيوان نشست