نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
چون رسي
در
شهر نيشابور تو
بوي فقري بشنوي از خاک او
فقر سلطان دل است و شاه تن
نيست
در
فقري چنين کس را سخن
همنشين فقر
در
جنت بود
از خدا حقا بر او رحمت بود
اغنيا را نيست پيش دوست جا
زانکه رفتستند
در
عين بلا
اغنيا آنند که دنياشان خوش است
نعل حب جاهشان
در
آتش است
اغنيا آنند که شيطانشان سراست
خلعت رد خداشان
در
بر است
اغنيا آنند که کمتر از سگ اند
روز و شب از بهر لقمه
در
تک اند
اغنيا را اي پسر بگذار تو
شو از ايشان
در
جهان بيزار تو
اغنيا
در
ناله و دردند همه
زير سنگ آسيا گردند همه
اغنيا دين را بدنيا داده اند
زآن بدنيا
در
حرام افتاده اند
اغنيا را سوي جنت جاي نيست
در
حريم وصلشان مأواي نيست
اغنيا همچون سگان ماده اند
در
پي جمع ددان افتاده اند
جهد کن
در
گوشه بنشين چو من
تا رهي از دست مشتي اهرمن
پيرو عطار زآن
در
پيش شد
اهل معني را بمعني خويش شد
هر که اينجا پيرو مردان شود
بيشکي
در
روضه رضوان شود
روضه رضوانست جاي اهل دل
تو چرا ماندي
در
اينجا پابگل
عاشقي درياب و کار از پيش بر
يکدمي
در
سر حال خود نگر
عاشقي را اينچنين من يافتم
منزلش را
در
دل خود ساختم
درد عشق دوست را درمان کي است
عاشقانرا
در
جهان درمان کي است
جان بجانان داده ام دل نيز هم
نيست
در
دنياي دون ديگر غمم
در
گرفتاري دنيا جان دهي
لاجرم ز اينجاي بي ايمان روي
در
گرفتاري دنيا دين رود
مرد دنيا از جهان غمگين رود
جاي باشش نيست اين دنياي دون
بگذر از وي چند باشي
در
جنون
اي پسر بسيار
در
دنيا مپيچ
زآنکه دارد او بدست خويش هيچ
چون سبد
در
آب باشد اين جهان
چون برآري اش نيابي قطره زان
ميبرد
در
سوي آبت تشنه لب
تا بريزد خونت اندر عين تب
مي بميرد
در
غم آن آب زود
زان زيان ايدل نداري هيچ سود
در
زيان رفتي و سودت اين بود
اندر اين منزل ترا کي دين بود
هر که
در
حب جهان رفت از جهان
تو او را از دوزخ آزاد مدان
اهل دنيا مست خمر کهنه اند
در
چنين آلودگيها مرده اند
اين چه اوقاتست کردي صرف تو
در
لسان ما نيايد حرف تو
تو برون رفتي ز راه اهل دل
همچو قارون رفته
در
زير گل
کار عقبي را نکردي راست تو
زآنسبب ماندي تو سرگردان
در
او
خويش را
در
پرورش داري بسي
کي کني اينجا تو پرواي کسي
ميرود از دستت اين دنيا بحيف
مي نهد شيطان ترا
در
زير سيف
آن سيه دل نشنود گفتار دوست
روي او ديدن
در
اينجا نه نکوست
يا مراد دردمندي را برآر
تا بگيري حور جنت
در
کنار
هيچ ديدي تو بدنيا آنکسي
کو ندارد
در
جهان دل واپسي
من دريندم آگهم از ديد يار
گر چه پيش تو نيارم
در
شمار
ما بدانستيم آن دلدار را
تو مباش اينجاي
در
انکار ما
هرکه او پيري ندارد
در
جهان
او ندارد پيش اهل الله جان
پير بايد
در
شريعت همچو من
سر فداي دوست کرده همچو من
پير بايد
در
شريعت اوستاد
گرنه استاد است ايمان شد بباد
پير بايد کو شريعت رو بود
در
طريقت همچو ماه نو بود
پير را هرکو نيابد
در
جهان
او لسان الغيب را گيرد روان
تا بيابد پير خود را
در
يقين
راه يابد سوي رب العالمين
گاه ظاهر گاه پنهان
در
دلست
گاه سردار او شريف و غافل است
گاه دوزد بهر خود برخود کفن
گاه چون منصور آيد
در
رسن
گاه
در
دريا رود همچون سحاب
گاه بنويسد ز خون خود کتاب
گاه رو چون نوح
در
دريا نهد
گاه بار خويشتن برخر نهد
صفحه قبل
1
...
1906
1907
1908
1909
1910
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن