نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
خويش را بگذار تا پاکي شوي
در
ره مردان حق پاکي شوي
دانش اينست پيش عطار اي پسر
عمر خود را کن
در
اين دانش بسر
نازک دنيا شدستي
در
بدي
پيش حق دانم که کمتر از ددي
در
بدي کردن نگردي نيکنام
چون نه مرغ زيرکي افتي بدام
اينچنين ترکي ندارد هيچ سود
مانده
در
جهل خود کور و کبود
ترک گير آزار و خوش آسوده شو
در
حقيقت نور هردو ديده شو
ترک گير آزار عطار اي لعين
چند باشي بهر قتلش
در
کمين
کار تو هيچست و بنياد تو هيچ
در
چنين هيچي بماندستي تو گيج
نيست آزارنده را اسلام هيچ
در
دو عالم نيست اورا کام هيچ
نيست آزارنده را صورت نکو
در
ضلالت مانده است ايواي او
هرکه او برگشت عاصي
در
جهان
تو ورا آزاد از دوزخ مدان
ترک کن آزردن مرد خدا
نيست
در
کل مذاهب او روا
از بدي ميکن تو پرهيز تمام
تا کني
در
عالم علوي مقام
ايشده غافل ز خود از دوست هم
کي بيابي راه
در
سوي حرم
در
ره جانان ز سر بگذشته ايم
با شهيد کربلا پيوسته ايم
پيش يار خويشتن بنشسته ايم
در
بروي خلق عالم بسته ايم
يار با ما همنشين و همزبان است
در
درون ديده ام عين عيان است
پادشاهم
در
همه روي زمين
نيست با خلق جهانم هيچ کين
پادشاه ملک معني گشته ام
سير
در
وادي مولي کرده ام
رشته ام پيوسته آل نبي است
رهبر شرعم
در
اينجا گه علي است
واله و ديوانه و مست ويم
در
مقام نيستي هست ويم
غير حيدر نيست ما را پيش رو
جان خود کرديم
در
حبش گرو
ره نبرده
در
رهش واماندگان
گوش کن اين معني از سر لسان
راهبر بايد
در
اين منزل بدان
تا نمايد راه گم کرده عيان
رهبري بگزين و پا
در
راه نه
هستي خود را بدان همراه ده
شرع باشد همره نيکوي تو
در
حقيقت اوست آب روي تو
هرکه او از شرع بيرون رفته است
در
تن اينخاک بيسر مانده است
هرکه شرع مصطفي را خوار داشت
در
زه کوري دو چشمش خار داشت
شرع پاس قلعه جسم تو است
در
نکونامي يقين اسم تو است
شرع نبود آنکه بفروشي ورا
در
حقيقت نيست اين معني روا
نيستند اهل ضلالت
در
دو کون
از دوئي هستند اينجا لون لون
تو
در
اين عالم ز بهر دانشي
نه براي خورد و کرد و باششي
تو
در
اين عالم نميداني خدا
سوي يزدان نيستت حاجت روا
تو
در
ايم عالم شدي مست جهان
کي بيايي دوست را اندر عيان
اين نباشد راه شرع ديد دوست
ردکني مغز و روي
در
سوي پوست
درنگر تا تو چرائي
در
جهان
باکه همراهي و با که همعنان
درنگر خود را تو گم
در
خويش شو
مرهم درد دل درويش شو
درنگر او را به بين شيطان دگر
ره بکن
در
سوي رحمن درنگر
درنگر عين يقينت باز کن
با خدا
در
خلوت دل راز کن
درنگر خود را خلاصي ده ز دهر
ورنه مينوشي
در
اوصد جام زهر
درنگر حالت
در
آخر چون بود
نصرتت از او دل پر خون بود
درنگر ما را
در
اينجا گاه تو
چند با شيطان شوي همراه تو
درنگر دانش
در
اينجا پيشه کن
ذره از حال خود پر نور کن
درنگر روشن دل معني به بين
تا نماني کور
در
روي زمين
درنگر
در
اندرون ديده ات
تا به بيني عين نور ديده ات
درنگر اينجا بغير از ديد نيست
سود زين ديد تو
در
توحيد نيست
درنگر
در
خود مکن خود را تو گم
تا ندوزند چون حمارت پاردم
درنگر امروز بين بهبود را
در
زيان خويش بين اين سود را
در
جهان باشد صداي ققر من
از لسان الغيب بشنو اين سخن
در
حرم چند سال گشتم معتکف
تا يقينم گشت سر من عرف
صفحه قبل
1
...
1905
1906
1907
1908
1909
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن