نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
کيست دانا آنکه مدحش مظهر است
در
حقيقت او لسان بوذر است
کيست دانا آنکه
در
کعبه بزاد
چشم را بر روي احمد او گشاد
کيست دانا آنشه دلدل سوار
لافتي
در
شان او با ذوالفقار
پي جانان برممان
در
راه تو
شو از اين منزل دلا آگاه تو
پي رو آل نبي عطار شد
واز خوارج
در
جهان بيزارشد
زانکه براو جور کردند آنسگان
از براي حب حيدر
در
جهان
تو مشو غافل دلا از حال او
قرعه زن
در
جهان زين فال او
روز خلقان کن از اينجا گه کنار
تا بگيري دلبر خود
در
کنار
روز خلقان جهان پرهيز کن
در
کتابم اين قلمرو تيز کن
هرکه شد واقف ز اسرار دلم
اوبود
در
ديد معني کاملم
غير اين دم نيست
در
عالم دمي
گر ترا ايندم بود خوش همدمي
روز تقليد جهان برگرد تو
تا
در
اين ره کس نه بيند گردتو
هم بذکر دوست شو مشغول دوست
زانکه اين گفتار
در
معني نکوست
جاي بودن نيست يکساعت
در
او
رو بسنگ نيستي زن اين سبو
تا سبوي جسم خود را نشکني
در
جهان ميدان يقين گاو و خري
از خزان کمتر بود آن ناشناخت
کو سر خود را
در
اين ميدان بباخت
از تهيدستي ز پا افتاده تو
نيست حال تو
در
اين دنيا نکو
دل درين دنيا و تن
در
زير خاک
حبه حب ورا کرده تو خاک
اهل ترکند
در
ميان خود اولي آ
صورت و معني ايشان با صفا
اين جهانرا تيغ اندر آستين است
بهر قتل ناکسان او
در
کمين است
از غم دنيا تو خود را پاک کن
همچو عيسي سير
در
افلاک کن
گر چه خواري پر ز دنيا ديده ام
اينزمان بگذر
در
او آسوده ام
عقل داري اين سخن
در
گوش گير
پيش درويشان زماني گوش گير
در
جهان کرديم با دلدار سير
هيچ جا گه مانديدستيم عير
غير را
در
اين جهان نشناختيم
لاجرم اينجاي خود را باختيم
هرکه او غير است او را رد کنيم
غير آندلدار
در
کس ننگريم
گو چه بد ناميم
در
دام وييم
آهوي سرگشته و رام وييم
هرکه با درياي جانان وصل شد
در
محيط ذات يزدان غسل شد
در
شريعت گشته کامل چون فريد
لعنت بسيار کرده بر يزيد
چون حسين مرتضي ديده جفا
همچو ايشان صبر کرده
در
بلا
هست عطار اين زمان
در
گوشه
دارد از خوان نعيمت توشه
جمله را درمان دردي اي حکيم
وارهانم
در
جهان از درد و بيم
در
پناه تست عطار اين زمان
اندرين شک نيست اي امن و امان
من بياد تو از اين دنيا روم
در
درون جنت الماوي روم
از نکويي سوي جنت ميروي
واز بدي
در
قعر دوزخ ميشوي
واز بدي رسواي مرد و زن شوي
در
حقيقت هيمه کلخن شوي
نيکوئي بهتر ز فعل بد بود
زانکه بد
در
پيش رحمن رد بود
نيکوئي
در
حشر همراهت بود
آبروي و حشمت و جاهت بود
همنشين حور باشي
در
بهشت
حق ز تو آگاه باشد زير خشت
بد بود رسوائي هر دو جهان
نيست سودي
در
بدي الا زيان
در
بدي کمتر کني اينجا نشست
تا نيفتي همچو ماهي زير شست
در
بدي اسود شود رويت يقين
دور گردد از تو هم اسلام و دين
در
بدي ننهي تو اينجا هيچ گام
تا نيفتي همچو وحشي زير دام
در
بدي کردن ز رحمن شرم دار
گر هميخواهي که يابي باز يار
در
بدي کس را نبوده هيچ کام
گرچه دارد کوس شاهي سوي بام
در
بدي ماني هميشه نزد نار
هيمه پوسيده گي بيند بهار
در
بدي کردن شوي اينجا هلاک
نفرتي يابد زتو ناپاک خاک
در
بدي نه حق نه ايمان نه عيانست
نه تن و گفتار و نه جان ولسانست
نه حقيقت نه طريقت نه مجاز
همچو مجرم سوي آتش
در
گداز
در
گداز است از بدي روي زمين
کي شود خالص باين سوزش يقين
صفحه قبل
1
...
1904
1905
1906
1907
1908
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن