167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان پروين اعتصامي

  • صبحدمي، روي ز مردم نهفت
    هر در طاعت که توان سفت، سفت
  • از چه بر اين جمع، در خير بست
    اينهمه افتاده بديد و نشست
  • آنکه درش، روز کرم بسته بود
    قفل در حق نتواند گشود
  • گذشت بر در آن لانه، شامگه زاغي
    طبيب گشت، چه رنجوري کبوتر ديد
  • کسي بجز تو، نبستست چشم روشن بين
    کسي بجز تو، نکردست در خرابه مکان
  • بزير پر، چو تو سر بي سبب نهان نکنيم
    زنيم در چمني تازه، هر نفس جولان
  • بهل، که عمر تلف کردنست تنهائي
    نديم سرو و گل و سبزه باش در بستان
  • مپيچ از ره راست، بر راه کج
    چو در هست، حاجت بديوار نيست
  • ز بازوي خود، خواه برگ و نوا
    ترا برگ و توشي در انبار نيست
  • کنند از تو در کار دل، باز پرس
    درين خانه، کس جز تو معمار نيست
  • نهان کرد ديوانه در جيب، سنگي
    يکي را بسر کوفت، روزي بمعبر
  • براهي در، سليمان ديد موري
    که با پاي ملخ ميکرد زوري
  • چنان در کار خود، يکرنگ و يکدل
    که کارآگاه، اندر کار مشکل
  • چنان بگرفته راه سعي در پيش
    که فارغ گشته از هر کس، جز از خويش
  • بيا زين ره، بقصر پادشاهي
    بخور در سفره ما، هر چه خواهي
  • همچو شبنم، در گلستان وجود
    بر گل رخساره اي تابيد و رفت
  • مدتي در خانه دل کرد جاي
    مخزن اسرار جان را ديد و رفت
  • جواب داد که ما هر دو در خور ستميم
    تو نيز همچو من، ايدوست، بيهنر بودي
  • من و تو سالک يک مقصديم در معني
    تو نيز رهرو اين کهنه رهگذر بودي
  • نمي نشستي اگر نزد ما درين مطبخ
    مبرهن است که در مطبخ دگر بودي
  • نظر به عجب، در آلودگان نيمکردي
    بدامن سيه خود، گرت نظر بودي
  • تا تو آسوده روي در ره خويش
    خوي با گيتي رهزن کردم
  • برسم و راه ديرين، داد چوپان
    در آغل، گوسفندان را نشمين
  • خروش از جانب ميخانه برخاست
    ز بس جام و سبو در هم شکستن
  • جهان چون دل بت پرستان، سياه
    مه از ديده پنهان و در راه، چاه