167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان پروين اعتصامي

  • جمله را ديوانه ناميدم، چو بگشودند در
    گر بدست، ايشان بدين نامم چرا ناميده اند
  • سئوال کرد ز خورشيد کاين چه روشني است
    در اين فضا، که ترا ميکند نگهباني
  • در آنساعت که چشم روز ميخفت
    شنيدم ذره با خفاش ميگفت
  • اي که هر درگهيت سجده گهست
    در دل پاک نيز درگاهي است
  • من ز خون، رنگين شدم در مشت تو
    بسکه خون ميريزد از انگشت تو
  • گفت در پاسخ رفوگر کاي رفيق
    نيست هر رهپوي، از اهل طريق
  • پاره جان در رگ و بند است و پي
    سوزنش کي چاره خواهد کرد، کي
  • سوزني بايد که در دل نشکند
    جاي جامه، بخيه اندر جان زند
  • ز پاي، چون تو در افتاده اند بس طفلان
    نيوفتاده درين سنگلاخ عبرت، کيست
  • هزار کوه گرت سد ره شوند، برو
    هزار ره گرت از پا در افکنند، بايست
  • نهان با خويشتن بس گفتگو کرد
    در آن يکدم، هزاران آرزو کرد
  • منه در رهگذار چون مني دام
    مکن خود را براي هيچ بدنام
  • گرفتم سينه تنگم فشردي
    مرا کشتي و در يک لحظه خوردي
  • هوي و حرص و مستي، خواجه تاشند
    سيه کارند، در هر جا که باشند
  • چه گردي هرزه در هر رهگذاري
    دهي هر دم گلوئي را فشاري
  • در آن دفتر که نقش ما نوشتند
    يکي زشت و يکي زيبا نوشتند
  • بوقت شخم، گاوت در گرو بود
    چو باز آورديش، وقت درو بود
  • واگذار اين لاشه ناچيز را
    در نورد اين راه آفت خيز را
  • تو چراغ ملک تاريک تني
    در سياهي ها، چو مهر روشني
  • چند در هر دام، بايد گشت صيد
    چند از هر ديو، بايد ديد کيد
  • به خلق داد سرافرازي و مرا خواري
    که در خور تو، ازين به که ميستاني نيست
  • بدفتر گل و طومار غنچه در گلزار
    بجز حکايت آشوب مهرگاني نيست
  • نشستند بسيار شب، خار و بلبل
    که تا غنچه اي در چمن کرد خوابي
  • بسي کارگر بايد و کار، پروين
    در آبادي هر زمين خرابي
  • شب، شدي از ديده نهان روز وار
    در کمر کوه، بزندان غار