167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان پروين اعتصامي

  • گر خريداري، در آي اندر دکان
    نرخ، آنگه پرس از بازارگان
  • ره نديده، روي بر راهي نهاد
    چشم بسته، پاي در چاهي نهاد
  • تا در آن ره، سربپيچاند ترا
    وندر آن آتش بسوزاند ترا
  • اهرمن هرگز نخواهد بست در
    تا ترا ميافتد از کويش گذر
  • در جوارت، حرص زان دکان گشود
    که تو بر بندي دکان خويش زود
  • هر کجا در ديد، بر ديوار زد
    بانگ بر دربان و خدمتکار زد
  • ناگواريها مرا برد از ميان
    تو غنودي در حرير و پرنيان
  • تو نشستي تا بيارندت ز در
    ما بياورديم با خون جگر
  • تا يتيم از يک بمن بخشيد نيم
    تو خريدي گوهر و در يتيم
  • کور و عاجز بس در افکندم بچاه
    تا که شد هموار از بهر تو راه
  • زن بلطف و خنده گفت اينکار چيست
    با در و ديوار، اين پيکار چيست
  • پيش قاضي آن دروغ، اين راست گفت
    در حقيقت، هر چه هر کس خواست گفت
  • از کنار در، کنيز آواز داد
    بعد ازين، نان را کجا بايد نهاد
  • چون ز جا برخاست، زن در را گشود
    گفت ديدي آنچه گفتم راست بود
  • من کنم صد شعله در يکدم خموش
    گاه دستم، گاه چشمم، گاه گوش
  • همه بر چهره گل مي نگرند
    نگهي در خور اين کيفر نيست
  • در و بام قفست زرين است
    صيد را بهتر ازين زيور نيست
  • چه هوسها بسر افتاد مرا
    که تبه گشت و يکي در سر نيست
  • در آبگير، سحرگاه بط بماهي گفت
    که روز گشت و شنا کردن و جهيدن نيست
  • سموم فتنه، چو باد سحرگهي نسوزد
    بجز نشان خرابي، در آن وزيدن نيست
  • هزار مسئله در دفتر حقيقت بود
    ولي دريغ، که دشوار بود فهميدن
  • بدست جور کندي پايه اي را
    در آتش سوختي همسايه اي را
  • مرا در کودکي شوق دگر بود
    خيالم زين حوادث بي خبر بود
  • گفت با زنجير، در زندان شبي ديوانه اي
    عاقلان پيداست، کز ديوانگان ترسيده اند
  • عاقلان با اين کياست، عقل دورانديش را
    در ترازوي چو من ديوانه اي سنجيده اند