نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
لاجرم يک ذره پندارت نماند
جز فناي
در
فنا کارت نماند
تا که ميديدي تو خود را
در
ميان
بر کناري بودي از سر عيان
گفت الهي روز و شب
در
کل حال
جستمت پيدا و پنهان شصت سال
من
در
آزال الازل بي علتيت
کرده ام تقدير صاحب دولتيت
بوده ام خواهان تو بيش از تو من
در
طلب بودم ترا پيش از تو من
لاجرم جاويد شمع دين شدي
در
امانت مرد عالم بين شدي
صد هزاران باره بيش اند از شمار
در
رويد از قوت و شوکت بکار
جمله
در
رفتند چست و سرفراز
عاقبت گشتند عاجز جمله باز
هشت قدسي را ز حق فرمان رسيد
در
ربودند اي عجب عرش مجيد
زير پاي خود هوا ديدند و بس
در
هوا چون پاي دارد هيچکس
آن ازو عجبي و پنداري بود
وين چنين
در
راه بسياري بود
گر نبودي
در
ميان آن سر پاک
کي کشيدي آن امانت آب و خاک
تا ابد اکنون سفر
در
خويش کن
هر زماني رونق خود بيش کن
ليک اگر از خويشتن خواهي خلاص
تا شوي
در
پرده توحيد خاص
عقل و جانت را دو کفه ساز خوش
عقل و جانت را
در
آنجا نه بکش
در
فقيري چون زفانه باش راست
سوي عقل و سوي جان منگر بخواست
چون همه يک رنگت آمد
در
احد
از همه درويش ماني تا ابد
ور بود
در
فقر جان يک ذره چيز
حال کادالفقر باشد کفر نيز
فقر چه بود سايه جاويد آمده
در
ميان قرص خورشيد آمده
هست قرآن
در
حقيقت يک کلام
بي عدد آمد چو منزل شد تمام
هر چه اسمي يافت آمد
در
وجود
آن همه يک شبنمست از بحر جود
گرچه بسياري ز پس و ز پيش ديد
هر دو عالم
در
درون خويش ديد
بعد ازين اکنون اساس بندگيست
هر نفس صد زندگي
در
زندگيست
بعد ازين
در
حق سفر پيش آيدش
هر چه گويم بيش از پيش آيدش
اينچه شورست از تو
در
جان اي فريد
نعره زن از صد زفان هل من مزيد
گر تو با اين شور قصد حق کني
در
نخستين شب کفن را شق کني
چون بود شورت بجان پاک
در
سر درين شور آوري از خاک بر
هم درين شور از جهان آزاد و خوش
در
قيامت ميروي زنجير کش
جان شيرينت چو شوري
در
کند
هر زماني شور شيرين تر کند
هر که سلطانم نگويد
در
سخن
من گدائي گويمش نه سر نه بن
هر کجا سريست
در
هر دو جهان
هست سرتاسر درين ديوان نهان
گر دهي غصه که هستم قصه گوي
غصه خور چون برده ام
در
قصه گوي
در
مصيبت ساختم هنگامه من
نام اين کردم مصيبت نامه من
هر که پندارد که مثل اين کتاب
ديگري
در
جلوه آرد از حجاب
آب هر معني چنانم روشنست
کانچه خواهم جمله
در
دست منست
مي نبايد شد بحمدالله بزور
همچو فردوسي ز بيتي
در
تنور
از تنورم چون رسد طوفان بزور
هيچ حاجت نيست رفتن
در
تنور
هر کسي
در
گوشه دم ميزنند
ليک چون عيسي دمي کم ميزنند
هر کسي
در
روي خود دارد سري
ليک يوسف ديگرست او ديگري
کز دگر پستان بسي يا اندکي
شير خوردي
در
بر او کودکي
بود يک پستان بدستي آن زمانت
وآن دگر پستان نهاده
در
دهانت
اين يکي را
در
دهن ميداشتي
وآن دگر يک را بکس نگذاشتي
آنکه
در
طفلي کند اين محکمي
کي تواند کرد هرگز حاتمي
عيب اين شعرست و اين اشعار نيست
شعر را
در
چشم کس مقدار نيست
گفت ميگريم که
در
دل مشکليست
تا چه کردم کان پسند جاهليست
مي ندانم تا پسند او چه بود
تا ازان توبه کنم
در
حال زود
ني کيم من اهل دين را چند ازين
نفس تا کي داردم
در
بند ازين
خطبه
در
نعت و توحيد خداي
کرده بود انشا بزرگي رهنماي
چون بخواند آن خطبه را
در
پيش او
خواست تحسين طبع دورانديش او
هر که دل زنده ست
در
سوداي دين
نبودش بي هيچ شک پرواي اين
صفحه قبل
1
...
1898
1899
1900
1901
1902
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن