167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • ميدهم در بهاي وصلش جان
    ميبري، يا مبر، چه ميگويي؟
  • با تکاپوي چنين امروز چرخ
    در اساس کار فرداي منست
  • پادشاهان را نيارم در نظر
    چون به درويشان تولاي منست
  • احتياطي بکن در اول روز
    تا پشيمان نگردي آخر کار
  • خانه در بيشه الهي بر
    سنگ بر شيشه ملاهي بار
  • در وصولي، که عارفان گويند
    همگنان را به دوست استظهار
  • تو شهادت نگفته اي، ورنه
    در شهادت مرتبند آن چار
  • خرماي حرام ظالمان را
    در شب چره چون مويز چيده
  • چون درفتد اين عنان به دستت؟
    در هيچ رکاب نادويده
  • اي کبر تو خارهاي هستي
    در سينه نيستان خليده
  • تو در پي صيد ديگراني
    وآن صيد، که داشتي، رميده
  • در غلطم، يا سخن آشناست
    اينکه مرا ميرسد امشب بگوش؟
  • در خرابات عاشقان کوييست
    وندر آن خانه يک پري روييست
  • در خرابات ما شود عاشق
    هر که پرواي دردسر دارد
  • آفتابي بدين عظيمي را
    ذره اي در هواش مي بينم
  • در صفا نيست صورت دوري
    دوري از ظلمت هوا باشد
  • گر بر آمد بصورت ليلي
    گه در آمد بديده مجنون
  • مدتي توبه داشتم و اکنون
    که خرابات عشق در پهلوست
  • در بدين ناخوشان ببند امروز
    تا برانيم چند روزي خوش
  • خلقي متحيرند در وي
    تا خود هوس کدام دارد؟
  • در کيسه آن کسست هوشم
    کو کاسه مي مدام دارد
  • کز بوسه شکرين لبانست
    اين شهد که در کلام دارد
  • منطق العشاق اوحدي مراغي

  • قلم در گفتهاي ديگران کش
    ترا داريم، وقت ديگران خوش
  • مگر عذرم بزرگان در پذيرند
    بزرگان خرده بر خردان نگيرند
  • سخن در دوستداري آزمودست
    کزيشان نيز ما را رنج بودست
  • ترا زين سرو باري برنيايد
    وزين در هيچ کاري برنيايد
  • مرا محروم نگذاري، چو داني
    که ياري ثابتم در مهرباني
  • بخوردي انگبين در تب نهاني
    ز شکر چون جنايت ميستاني؟
  • همان سنگين دل نامهربانم
    که در شوخي به عالم داستانم
  • شنيدم حاجييي احرام بسته
    چو در ريگ بيابان گشت خسته
  • چو ديدم در سخن خيرالکلامش
    نهادم « منطق العشاق » نامش
  • جام جم اوحدي مراغي

  • روشنايي ببخش از آن نورم
    از در خويشتن مکن دورم
  • کردگارا، به حرمت نيکان
    که در آرم به سلک نزديکان
  • از شراب حضور سيرم کن
    در نفاذ سخن دليرم کن
  • بيعه در بيعتش ميان بسته
    زانکه ناقوس را زبان بسته
  • روح در مکتبت نو آموزي
    ابد از مد مدتت روزي
  • رخ در آسودگي نداري هيچ
    خبر از آسودگي نداري هيچ
  • چيستند اين بتان رنگارنگ؟
    که در آغوششان کشيدي تنگ
  • نو عروسان کهنه کاشانه
    خوش خرامنده خانه در خانه
  • در شبستان چرخ دولابي
    چشمشان گشته مست بيخوابي
  • همه چشم چراغ اين ديرند
    راهب آسا هميشه در سيرند
  • جفت خورشيد شد در ايامش
    نام سلطان محمد از نامش
  • در جبينش ز عصمت مهدي
    همه پيدا ظهور هم عهدي
  • همچو برجبيس در فضاي سپهر
    ترک ترکش سپرده تارک مهر
  • زيج مهرست راي رخشانش
    رصد ماه در گريبانش
  • تير خطي نبشت در سلکي
    تا بنان ترا کند کلکي
  • به ميان سخن که ميسازد
    سخن اوحدي در اندازد
  • با زر شمسه تو در ياري
    لاجورد سپهر زنگاري
  • در تک اين رواق بالنده
    پشت ماهي به گاو نالنده
  • ماه ازين طارم زمين مرکز
    در دم آفتابت آجر پز
  • بتو گردون ارادت آورده
    در تو گبران شهادت آورده
  • در حصار تو گنبد گردان
    کو توال تو همت مردان
  • بوقبيس و حري درون خطم
    بولهلب در زبانه سخطم
  • سايه بر مال کس نيفگندم
    مالش کس نکرد در بندم
  • رخت خود در خرابه اي بردم
    زان دل افسردگان بيفسردم
  • در چنين فقر و نامرادي ها
    « خضعت وجهتي لواديها»
  • غم دل روي در رميدن کرد
    فتنه آهنگ آرميدن کرد
  • پاي رفتن نبود در دستم
    ورنه من بر گزاف ننشستم
  • او چو در پرده طلسم کمال
    پيشت آورد کارنامه حال
  • مست بگذار در بيابانش
    شب چو بيگه شود بخوابانش
  • علما راست رتبتي در جاه
    که نگردد به رستخيز تباه
  • آنچه در علم بيش ميبايد
    دانش ذات خويش ميبايد
  • فکر در گفتنش نه پاينده
    ز امهات حضور زاينده
  • دومين دور شير گير کند
    در فنون هنر بصير کند
  • در سوم دور چون کني نوشش
    بنماند نهاد را پوشش
  • هر چه در امتناع و امکانست
    ذات واجب مغاير آنست
  • طبع چون در مزاج پيوندد
    از تراکيب نقشها بندد
  • به يکي معدن احتباسش کرد
    جنبش خويش در حراسش کرد
  • در چنين حال زرع خوانندش
    اصل اين چند فرع دانندش
  • در زواياي پشت رست شود
    نسبتش با بدن درست شود
  • چرخ پيوندش استوار کند
    تا در آن جايگه قرار کند
  • افتدش در مسام بادي گرم
    زان پديد آيد اختلاجي نرم
  • يارمندي رسد ز بهرامش
    متصرف شود در اندامش
  • عضوهاي رئيسه را در تن
    با دگر عضوها کند روشن
  • در شکم خويش را بجنباند
    مرد داننده کودکش خواند
  • در دهانش زبان گشاده شود
    داد ترکيب هاش داده شود
  • در نهم مشتريش باشد پشت
    اندران راه سهمناک درشت
  • وگرش در سر اين هوس نبود
    به معانيش دسترس نبود
  • مرکبي چند در طويله کشد
    دست بر صورتي جميله کشد
  • دل مظلوم در دعاي بدش
    جان محکوم منکر خردش
  • غافل و خط آگهان در مشت
    که بخواهند ناگهانش کشت
  • از روش چون به هم در آميزند
    حالهاي عجب برانگيزند
  • کيستي؟ روي در کجا داري؟
    بکه اميد و التجا داري؟
  • هم چو سيمرغ رازهاي جهان
    در پس قاف قالبت پنهان
  • قالبت قبه ايست اللهي
    ليک در جبه اي، نه آگاهي
  • شب و روز ايستاده در کارت
    تا بلندي گرفت ديوارت
  • آفرينش تمام گشت بتو
    خاک از افلاک در گذشت بتو
  • هست پوشيده در جهان گنجي
    بدر آوردنش ببر رنجي
  • گذري کن بطور اين اسرار
    در مناجات عشق موسي وار
  • جبلي هست در جلتها
    حجر او علاج علت ها
  • پرگهر حجرهاست در حجرش
    زهره طالع ز مطلع فجرش
  • زمره انبيا غلط نروند
    اوليا در پي سقط نروند
  • نيست در بيخ دولت اينان
    تبري چون دعاي مسکينان
  • پيش سلطان خشمناک مرو
    در دم پنجه هلاک مرو
  • نيست در شهرسست فرهنگي
    هيچ عيبي بتر ز بي سنگي
  • گر بترسي ز پادشاه خموش
    در مراعات سر شاهي کوش
  • شاه خاموش با تو در سازد
    سر شاهي سرت بيندازد
  • در ميان دو نيست هستي تو
    غايت غفلتست مستي تو
  • چه نهي بر نهال خود تيشه؟
    در بريدن ببايد انديشه
  • چشم در شاهد حريف مکن
    هزل با مردم شريف مکن