167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • گفت اگر اين حلقه را بر در زنم
    گويدم آن کيست من گويم منم
  • در ميان اين دو مشکل چون کنم
    خويش را بيخويش حاصل چون کنم
  • از شبانگه بر در آن دلفروز
    هم درين انديشه بود او تا بروز
  • عاشق جانسوز خواهد سوز عشق
    روز محشر شب شود در روز عشق
  • کرده آهو ياد زلفش در تتار
    تا قيامت ناف آهو نافه دار
  • شب ز شبگون حلقهاي شست او
    حلقه در گوش هلال از دست او
  • از کمانش تير اگر رفتي برون
    هر که خوردي در زمان خفتي بخون
  • در ميان آن همه مزدور کار
    بود برنائي چو آتش بيقرار
  • عشق دختر آتشي در جانش زد
    جانش غارت کرد و برايمانش زد
  • رفت مرد از دست و در پاي اوفتاد
    دست و پايش سست بر جاي اوفتاد
  • جامه در سيلاب اشکش غرق شد
    آه آتش پاي او چون برق شد
  • عاقبت در خاک و خون بيهوش گشت
    همچنان تا نيم شب خاموش گشت
  • در ميان ميگشت جامي پر شراب
    همچنان کز چرخ گردد آفتاب
  • آن جوان چون آنچنان مجلس بديد
    در چنان مجلس چنان مونس بديد
  • دختر آمد پيش او جامي بدست
    جانش را ميزد چو در پيشش نشست
  • آن جوان آنجا چو ننگ خويش ديد
    زلف او در دست و او را پيش ديد
  • گشت يک روز از اياز نازنين
    در ميان جمع سلطان خشمگين
  • يا کنم آزادش و سر در دهم
    يا برانم از درش سر بر نهم
  • گر نبودي نور دل در پيش کار
    هشت جنت را نبودي کار و بار
  • جمله ذرات پيدا و نهان
    نقطه عشقست در هر دو جهان
  • کاملي بگذشت در آتش گهي
    چون بديد آتش زهش شد ناگهي
  • گفت هان تا در من از دون همتي
    ننگري از ديده بيحرمتي
  • در ره معشوق خود شو بي نشان
    تا همه معشوق باشي جاودان
  • کره مي تاخت سلطان در شکار
    ميگريخت از وي شکار بيقرار
  • گفت شد يک رشک من اينجا هزار
    تا مراگيري نه او را در شکار
  • سالکان را آخرين منزل توئي
    صد جهان در صد جهان حاصل توئي
  • گر مرا در زندگي وسعت دهي
    همچو خويشم جاودان رفعت دهي
  • صد جهان گشتي تو در سوداي من
    تا رسيدي بر لب درياي من
  • آنچه تو گم کرده اي اي گر کرده
    هست آن در تو تو خود را پرده
  • آدم اول سوي هر ذره شتافت
    تا بخود در ره نيافت او ره نيافت
  • گرچه بسياري بگشتي پيش و پس
    در نهادت ره نبردي يک نفس
  • در خيال خويش يک يک ميروند
    خواه پير و خواه کودک ميروند
  • ور تو در عصيان ز عالم رفته
    همچنان باشي که آن دم رفته
  • نيک و بد در تو پديد آيد همه
    هم ز تو پاک و پليد آيد همه
  • موررا بر کوه اگر راهي بود
    کوه در چشمش کم از کاهي بود
  • اي شده هم در جوال خويشتن
    مي پرستي هم خيال خويشتن
  • ذره تو ميشوي از جابجاي
    تا نهي خورشيد را در زير پاي
  • سر بقعر بحر بي پايانش داد
    مرد جانش ديده ره در جانش داد
  • سالک القصه چو در درياي جان
    غوطه خورد و گشت ناپرواي جان
  • گرچه خود را در طلب پر پيچ يافت
    آن طلب از خويش هيچ هيچ يافت
  • مي چنين گويند در هر کشوري
    کاشنائي را تو دادي گوهري
  • ليک همچون من قدم از فرق کن
    خويش در بحر رياضت غرق کن
  • گفت اگر من نيک اگر بد بوده ام
    در حقيقت طالب خود بوده ام
  • در حقيقت چون همه من بوده ام
    نور بخش هفت گلشن بوده ام
  • گر همه در جان خود ميگشتمي
    من به هر يک ذره صد ميگشتمي
  • در جهان آثار جان بينم همه
    پرتو جان و جهان بينم همه
  • ليک چون جان را نبود آن روزگار
    در هزاران صورت آمد آشکار
  • باز چون اختر بتافت و آسمان
    چار ارکان نقد شد در يک زمان
  • بعد ازان چون قوت تاوش نماند
    چار ارکان را در آميزش نشاند
  • روح چون در اصل امر محض بود
    جبرئيل از امر ظاهر گشت زود