167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • ميگذارم روز و شب در طاعتي
    پس دعا مي گويمت هر ساعتي
  • شاه گفتش تو که اول آمدي
    در تهي دستي معطل آمدي
  • مرد گفتا گر وزارت ساختم
    نقد عمرم در ره تو باختم
  • کس چه داند تا چه نقدي بس عزيز
    باختم من در ره ملک تو نيز
  • گفت ميدانم که فرض است اي امام
    ليک بر ما بسته شد اين در تمام
  • چون جواب تو توانم داد باز
    چون در طاعت فراز آمد فراز
  • هيچ طاعت نه رکوع و نه سجود
    تا ابد از ما نيايد در وجود
  • گر چو تو در دار دنيا بودمي
    يکدم از طاعت کجا آسودمي
  • گرچه سر بر آسمان داري کنون
    در زمين چون آسمان گردي نگون
  • کار و بار تو در اين عالم بود
    چون تو رفتي آن همه ماتم بود
  • نيست آنجا جز فنا را هيچ روي
    زانکه آنجا در نگنجد هيچ موي
  • موي از آن سر پاک بر ميکند زود
    در ميان خاک مي افکند زود
  • بر کنار آي از همه کار جهان
    پيش از آن کت در ربايند از ميان
  • موي را چون نيست در بودن اميد
    پس کنون خواهي سيه خواهي سپيد
  • غم مخور گر خنده زد برقي و مرد
    شبنمي افتاد در غرق و بمرد
  • هر چه نبود تا ابد همبر مرا
    آن کجا هرگز بود در خور مرا
  • گفت آخر از چه دارم حرمتت
    يا کجا در چشم آيد نعمتت
  • ور نکو روئيست در غايت ترا
    کافري باشي ز ترکان ختا
  • ور نداري اين همه عيب و بدي
    پس چو هم باشيم هر دو در خودي
  • هر دو از يک آب در خون آمديم
    هر دو از يک راه بيرون آمديم
  • هر دو در يک گز زمين افتاده ايم
    هر دو اندر يک کمين افتاده ايم
  • در همه نوعي چو با تو همدمم
    من چرا برخيزم از تو چه کمم
  • گفت اي در اصل يک ذات آمده
    پنج محسوست مقامات آمده
  • آنچه حاجت بود پنج آلت برونش
    تو بيک آلت گرفتي در درونش
  • جون زماني و مکاني آمدي
    پنج ره در خرده داني آمدي
  • گرچه بودت پنج محسوس آشکار
    مدرکت هر پنج شد در پنج يار
  • چون بمن در خواب ميآيد خطاب
    کي توانم ديد بيداري بخواب
  • هيچ صورت هيچ معني هيچ کار
    نيست جز در پرده بر من آشکار
  • هيچ نگشايد ز من در هيچ حال
    من خيالم چند پيمائي خيال
  • هر کجا صورت جمال آرد پديد
    زو مثالي در خيال آرد پديد
  • هر چه خواهد جمله در پيشش بود
    وينچنين وصلي هم از خويشش بود
  • حس چنان در بعد افتادست طاق
    کز وصال نقد بيند صد فراق
  • نانهاده يک قدم در وصل خويش
    صد فراقش آيد از هر سوي پيش
  • هر عذابي کان همي داند يکي
    جمله در جنب فراقست اندکي
  • تو چو عاشق نيستي دل مرده
    دعوي عشق از چه در سر کرده
  • خواند محمود از سر بي خويشئي
    عاشقي را مانده در درويشئي
  • زانکه ميگويند مرد عاشقست
    هر چه تو در عشق گوئي لايقست
  • عشق در درويشي و خواري دهند
    نه بکار و بار سرباري دهند
  • عشق در معشوق فاني گشتن است
    مردن او را زندگاني گشتن است
  • در مقام عشق اگر بالغ شوي
    از عذاب جاودان فارغ شوي
  • يک شبي ميگفت يحيي ابن المعاد
    گر مرا بخشند دوزخ در معاد
  • در رهي ميشد سليمان با سپاه
    ديد جفتي صعوه را يک جايگاه
  • از سليمان صعوه چون بشنود راز
    گفت اي در دين و دنيا سرفراز
  • از سر جان پاک بر ميخاستند
    هر چه شان بايست در مي خواستند
  • کور گردان خلق را در رستخيز
    پس مرا جاويد چشمي بخش تيز
  • گفت اي ياري ده هر دم مرا
    در قيامت کور گردان هم مرا
  • چون بود در کار رب العزه يار
    کي گشايد از عزيز مصر کار
  • در عتاب اينت اگر من چند سال
    حبس نکنم نه خدايم ذوالجلال
  • دست زد در زلف اياز ماهروي
    حلقه بگرفته از زنجير موي
  • چشم زن در چشم زخمي ره زدش
    تير مژگان بر جگر ناگه زدش