167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • در غمش از بس که سرگردان شدي
    گوئيا يک گوي و صد چوگان شدي
  • گفت فرمايند تا فردا پگاه
    در فلان صحرا بود عرض سپاه
  • شاه با صاحب خبر گفت آن زمان
    کان جوان عاشق آيد در ميان
  • هم قبائي سخت نيکو در برش
    هم کلاه شوشه زر بر سرش
  • چون فرود آمد ميان عرض گاه
    در پسر ميکرد دزديده نگاه
  • شه پسر را گفت از اسب آي زير
    باز کن بند قبا در رو دلير
  • بعد از آنش آورد در زير قبا
    محکمش ميداشت از بيم فنا
  • وي عجب از پيش و پس چندان سپاه
    خيره ميکردند در هر دو نگاه
  • جان با جانان بهم در يک قبا
    چون تواند گشت يک دم زو جدا
  • شه جوان را گفت تا شستند پاک
    پس در آن مشهد نهادندش بخاک
  • شاه گفتش هر که بر درگاه ما
    کشته شد در دوستي و راه ما
  • هر که او در عشق آتش بار نيست
    ذره با سر عشقش کار نيست
  • اين بگفت و دست در اخگر گرفت
    تا که اخگر جمله خاکستر گرفت
  • تا زليخا گفت اي پاکيزه دين
    نيست در خورد جوانمرديت اين
  • سالها زين آتشم پر بود جان
    گو ترا در دست باش اين يک زمان
  • آنچه از عشق تو از جانم دميد
    يک نفس در دست نتواني کشيد
  • جامه چون از اشک خود در خون کشيد
    موزه او عاقبت بيرون کشيد
  • روي آخر بر کف پايش نهاد
    پس ز دست عشق در پايش فتاد
  • هر چه بايد جمله آن شب جمع بود
    وي عجب شه در چنان عيشي تمام
  • روي ميماليد در پاي غلام
    عشق چون جائي چنين زوري کند
  • زانکه او در خويش موئي سر نداشت
    همچنان مي بود تا شاه بلند
  • گفت چه بي حرمتيست اين اي غلام
    گفت اين بي حرمتي در کل حال
  • تا شبي در بندگي کردي قيام
    خيز کز تو بندگي زيبنده نيست
  • جمع شد سر محبت صد جهان
    نام آن داود آمد در زفان
  • اي خوش آوازيت با جان ساخته
    خلق از حلق تو جان در باخته
  • گفت داودش که يک کار ملوک
    راست نامد در ره حق بي سلوک
  • در ره او باز اگر هستيت هست
    دامن او گير اگر دستيت هست
  • چون گذشتي در حقيقت از احد
    احمد آيد مرجع تو تا ابد
  • چون تو گشتي بر در او معتکف
    مختلف بيني بوحدت متصف
  • در مودت درد دايم خاص اوست
    موم گشته آهن از اخلاص اوست
  • او چو مرد درد آمد در سرشت
    پاک شد از رنگ و از بوي بهشت
  • پس اياز پاک دل را آن زمان
    در مکاس جمله بستد رايگان
  • گفت آن يک من کمانکش آمدم
    گفت اين در تير آرش آمدم
  • من نيفتم در غلط تا زنده ام
    زانکه من دانم که دايم بنده ام
  • در زمين و آسمان خاص و عام
    نيست از فرمان بري برتر مقام
  • بود جامي لعل در دست اياس
    قيمت او برتر از حد و قياس
  • شور در خيل و سپاه افتاد ازو
    کان همه کس را گناه افتاد ازو
  • بنده آن بهتر که بر فرمان رود
    جام چبود چون سخن در جان رود
  • سايلي گفتش که هين بر گوي حال
    گفت در خون گشته ام هفتاد سال
  • تا مرا بر روي خاکستر نشاند
    چون سگم با استخوان بر در نشاند
  • بر سر آن جمله خلق بيشمار
    پيش خويشم خوان و سر در گوشم آر
  • گفت اينک در سفر افتاده ام
    هر چه فرمائي بجان استاده ام
  • در همه عالم بدين گيرم قرار
    کاينم از معشوق آمد يادگار
  • موسي عمران همي شد سوي طور
    زاهدي را ديد در ره غرق نور
  • عشق لقمان سر خسي زور کرد
    سوي صحرا بردش و در شور کرد
  • شد چو طفلي خرد بر چوبي سوار
    کرد چوبي نيز در دست استوار
  • ترک زود آن چوب از دستش بکند
    پس بزخم چوب در بستش فکند
  • جامه و رويش همه در خون گرفت
    بعد از ان رفت و ره هامون گرفت
  • گفت اي روح مجرد ذات تو
    زندگي در زندگي آيات تو
  • اي وراي جسم و جوهر جاي تو
    در طهارت نيست کس بالاي تو