167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • گفت شاها عشق ليلي سر فراز
    در ميان جانم استادست باز
  • زانکه گر جائي نظر خواهي فکند
    در کنار خويش سر خواهي فکند
  • از دهان او سخن در پيچ پيچ
    چون رسيدي با ميانش هيچ هيچ
  • عشق گرم او که جانرا ساختي
    عقل را در زهد خشک انداختي
  • عود و جلابش نهادي پيش در
    خدمتش هر لحظه کردي بيشتر
  • تا چو در خون خوردن آيد آن نگار
    بو که درد دلبرش گيرد قرار
  • رفت تا آيينه آرد سوي شاه
    کرد در راه اندر آيينه نگاه
  • من چو بودم همدمش در عالمي
    زاينه ميساخت خود را همدمي
  • هر کرا آيينه باشد پادشاه
    کفر باشد گر کند در خود نگاه
  • اي گداي صحبت سلطان طلب
    تا در آموزي تو بي حاصل ادب
  • گفت هرگز در دروغم نيست راه
    ليک چون باشد وجودم غرق شاه
  • گر شود يک ذره خلت حاصلت
    باز خندد آفتابي در دلت
  • از سريست اين سر که در روز جزا
    باز خوانند امتان با انبيا
  • دوستي نبود که در وقت بلا
    از خليل خويش ياد آيد ترا
  • گر ترا نقدست در خلت مقام
    نقد جانت ذکر حق بايد مدام
  • روز و شب در کار او دل بسته بود
    زاشتياق نطق او دل خسته بود
  • عاقبت کاري قوي ناخوش فتاد
    در سراي آن خواجه را آتش فتاد
  • چون بگرد آن قفس آتش رسيد
    تفت آن در طوطي دلکش رسيد
  • گفت هين اي خواجه زنهار الامان
    ورنه در آتش بسوزم اين زمان
  • خواجه گفتش چون چنين کاري فتاد
    آمدت از من چنين در وقت ياد
  • در کشيدي دم شبان روزي تمام
    از کجا آوردي اکنون اين کلام
  • چون بکردي ياد من بيگانه وار
    تن کنون در سوز ده پروانه وار
  • هر که در آتش چو ابراهيم نيست
    گر بسوزد همچو طوطي بيم نيست
  • تا نيفتد کار در کار اي پسر
    کي ز کار افتادگي يابي خبر
  • در همه آفاق روزان و شبان
    اين چنين روزي نيابد يک شبان
  • گر کني يک ذره ذولت قسم من
    در دو عالم با سر آيد اسم من
  • اول از هستي خود بيزار شو
    پس بعشق نيستي در کار شو
  • راه او گير و هواي او طلب
    در رضاي حق رضاي او طلب
  • در جهان عشق او دارد سبق
    عشق را او مي سزد الحق بحق
  • عشق دولت خانه هر دو جهانست
    هر که عاشق نيست داوش در ميانست
  • روي ميبايد بخون خويش شست
    تا بود در عشق مرغ جانت چست
  • عاشقي در عشق اگر نيکو بود
    خويشتن کشتن طريق او بود
  • هر که زلف او به پيش افکنده ديد
    خويش را در پيش زلفش بنده ديد
  • چون کژ استادي و تير انداختي
    عالمي را در نفير انداختي
  • مي نبودش صبر بي آن در پاک
    کرد از شوق رخش عزم هلاک
  • بود از بهر هدف يک کوره خاک
    شد نهان در خاک عاشق دردناک
  • خويش را در خاک پنهان کرد چست
    مرگ را بنشست و دست از جان بشست
  • عاشقش از خاک بيرون کرد سر
    جمله آن خاک در خون کردتر
  • بود با زلف توم رازي نهان
    هيچ محرم مي نديدم در جهان
  • گر بجان آمد مرا در عشق کار
    پيش جانان خوش توانم مرد زار
  • چنبر زلفش رسن اندر رسن
    حلقه در حلقه شکن اندر شکن
  • پرده از رويش چو فتح الباب کرد
    مهر و مه را روي او در تاب کرد
  • تير چشمش تنگ چشمي کرده داشت
    عقل را در تنگ تير آورده داشت
  • از دهانش خود سخن گفتن خطاست
    زانکه آنجا تنگنا در تنگناست
  • گر بخنديدي دمي آن سيمبر
    در زمان از سنگ رستي نيشکر
  • برده گوي حسن رويش تا بماه
    گوي او بر ماه و پس در گوي چاه
  • در ميان گوي او چاه آمده
    وي عجب آن چاه پر ماه آمده
  • بي رخش از بس که خون بگريستي
    همچو لاله غرقه در خون زيستي
  • بي لبش از بس که ماتم داشتي
    گوئيا صد مرده در هم داشتي
  • بي خطش از بس که در خون آمدي
    از شفق گوئي که بيرون آمدي