167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • گفت محمود و اياز دلنواز
    هر دو در ميدان غزنين گوي باز
  • چون بماندند آن دو مرغ دلنواز
    در بر يکديگر استادند باز
  • گفت گوي از ما که به بازد بگوي
    اسب در ميدان که به تازد بگوي
  • ليک چون هر دو يکي ديدم عيان
    حکم نتوان کرد هرگز در ميان
  • تا بود معشوق را در خود نظر
    عاشق از وي کي تواند خورد بر
  • هر دو مي باينده يک ذات آمده
    بي دو بودن در ملاقات آمده
  • کودکي بود از جمالش بهره
    مهر و مه در جنب رويش زهره
  • عاشقيش افتاد همچون سنگ رست
    در کمال عشق چون معشوق جست
  • هر چه بودش در ره معشوق باخت
    وز دو گيتي با غم معشوق ساخت
  • کرد روي خود در آئينه نگاه
    ديد الحق روئي از خوبي چو ماه
  • گفت يا رب اين چه فتح الباب بود
    گوئيا بخت بدم در خواب بود
  • از چه گشتي رنجه و چون آمدي
    در کدامين شغل بيرون آمدي
  • گفت از حمام بر رفتم چو ماه
    روي خود در آينه کردم نگاه
  • سخت خوب آمد مرا ديدار خويش
    خواستم شد همچو تو در کار خويش
  • ور بود در عشق يک ساعت صبور
    نيست عاشق هست از معشوق دور
  • نه طلب کرده مرا نه جسته باز
    مانده در عشق اين چنين آهسته باز
  • کرده او دعوي من از ديرگاه
    زين بتر در عشق کي باشد گناه
  • زانکه هر کونان اين ديوان خورد
    بس قفا کو در قفاي آن خورد
  • در زمين و آسمان لشکر تراست
    جسم و جان و جزو و کل يکسر تراست
  • طفل ره بودي که در زير و زبر
    سجده کردندت ملايک سربسر
  • باز چون در راه دين بالغ شدي
    از دو عالم تا ابد فارغ شدي
  • در حضور او ز ما دولت مخواه
    دولت آنجا جوي و آنجا جوي راه
  • زانکه فردا انبيا و اولياش
    جمله ره جويند در زير لواش
  • هر که در راه محمد ره نيافت
    تا ابد گردي ازين درگه نيافت
  • سالک آمد پيش پير سرفراز
    در ميان آورد با او نقد راز
  • جسته از تخت خداوندي کنار
    بندگي را کرده در دل اختيار
  • از بهشت عدن آزاد آمده
    در غم بنده شدن شاد آمده
  • زانکه او را بندگي مطلوب بود
    لاجرم در بندگي محبوب بود
  • شه چو در بيحرمتي بشناختش
    تا که دم زد سر ز تن انداختش
  • آن يکي در پيش شير دادگر
    ذم دنيا کرد بسياري مگر
  • دايما در غصه خواهي ماند باز
    کار سخت و مرد سست و ره دراز
  • پور ادهم کو دلي بيخويش داشت
    قرب صد اشهب در آخور بيش داشت
  • گفت چون در خانه شيطان مرا
    نيست با دستي تهي فرمان مرا
  • رايگان در خانه رحمن شدن
    کي توان نتوان شدن نتوان شدن
  • قطره اشک تو در سودا و شور
    آتش دوزخ بميراند بزور
  • ره زده از در درآمد قافله
    ترک کرده حج دلي پر مشغله
  • آمدند آن جمع بهر زاد راه
    بر در مجلس که ما را زاد خواه
  • زانکه ما را ره زدند و کاروان
    در ره حج بازگشتيم از ميان
  • اين همه زرينه در گرد تنم
    مي نديدم اين دو دست ابرنجنم
  • نه بديدم هيچ در عمري دراز
    نه رسيدم من بهيچي مانده باز
  • ياد کرد نفس را در هر نفس
    گوئيا نام مهين نانست و بس
  • گفت در قحط نشابور اي عجب
    ميگذشتم گرسنه چل روز و شب
  • چون بهمرنگي سبک گردي چو کاه
    در کشندت زود سوي بارگاه
  • بود مقناطيس چون آهن برنگ
    زان بهم رنگي در آوردش به تنگ
  • چون کسي در اصل همرنگ اوفتاد
    دولتش زاغاز هم تنگ اوفتاد
  • سالک آمد نوحه گر در پيش نوح
    گفت اي شيخ شيوخ و روح روح
  • اشک تو در نوحه چون بسيار شد
    تا تنوري گرم طوفان بار شد
  • گر در آن کشتي نيامد هر کست
    سر بسم الله مجريها بست
  • چون بصورت آمد آن دريا ز زور
    در جهان افکند طوفان تو شور
  • نوح گفت اي بيقرار نوحه گر
    باز کن چشم از هم و در من نگر