167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • خط تو در دل من حشر آرزوها کرد
    که در بهار برآيند از زمين موران
  • چو در نقاب رود حسن، نااميد مباش
    که در شکوفه بود ميوه هاي تر پنهان
  • هميشه در وطن خود غريب مي بودم
    چو آفتاب نشد در بدر غريبي من
  • تن در مده به عجز که در قبضه جهان
    گردد کباده، نرم چو شد شانه کمان
  • در همت از عقيق فرومايه کم مباش
    تن در خراش دل ده و تحصيل نام کن
  • آب حيات در ظلمات است، زينهار
    مانند شمع در دل شبها قيام کن
  • در ديده ستاره نمک ريخت انتظار
    زين بيش در زمين غريبي وطن مکن
  • مينا زبان مار شود در شکستگي
    رحم است بر کسي که بود در شکست من
  • خورشيد چون هلال شود پاي در رکاب
    چون پاي در رکاب کند شهسوار من
  • آبي که نيست در جگرم مي کند سبيل
    ريحان هميشه تازه بود در سفال من
  • از موج گريه دامي در خاک کرده است
    در هر گل زمين مژه خون فشان من
  • در چشمخانه بر در و ديوار مي تند
    از دورباش ناز تو تار نگاه من
  • با غير التفات نمايد به رغم من
    در مدعي نظر کن و در مدعا ببين
  • صبح اميد در دل شب گر نديده اي
    در زير زلف چهره اميد را ببين
  • اوتاد در مقام رضايند استوار
    در زير تيغ، لنگر کهسار را ببين
  • در آينه هر نقش کجي راست نمايد
    کين مهر شود در دل بي کينه مستان
  • جامي که توان ديد در او راز جهان را
    در عالم ايجاد بود سينه مستان
  • ديدند که در روي زمين نيست پناهي
    در کنج دل خويش خزيدند عزيزان
  • در پيرهن بحر شود گرد يتيمي
    خاکي که شود در ره سيلاب پريشان
  • ما در چه شماريم، که دريا شده از موج
    در جستن آن گوهر ناياب پريشان
  • با صدق عزيمت نبود راحله در کار
    در کعبه رسيديم به احرام گرفتن
  • سيرت نکند جلوه در آيينه فولاد
    زنهار در آيينه زانو نظري کن
  • مکتوب وفا در بغلم زنگ برآورد
    در بيضه عنقاست مگر نامه بر من؟
  • در ظاهر اگر در تن خاکي است قرارم
    چون معني بيگانه غريب وطنم بود
  • در وقت خوش من نرسد ديده بدبين
    پوشيده تر از خلوت در انجمنم من
  • در ظلمت سوادش آب حيات درج است
    در وقت شام دارد فيض سحر صفاهان
  • جمعي که سرندادند در راه عشقبازي
    مستغرقند صائب در عار تا به گردن
  • مي کند چون بوي گل در جيب گل
    سرکشي ها در کنار من به من
  • عشق سلطان و زمين ميدان، فلک چوگان در او
    سرفرازان جهان چون گوي سرگردان در او
  • نيست گر چرخ سدل خصم روشن گوهران
    از چه باشد در سياهي چشمه حيوان در او؟
  • زهر آب زندگاني مي شود در جام او
    نيست فرقي در ميان بوسه و دشنام او
  • کيست صائب تا نگردد محو در اول نگاه؟
    شد دو عالم محو در آيينه رخسار تو
  • معني روشن بود در لفظهاي دلفريب
    در ته زنگار خط آيينه سيماي تو
  • خوش نمايد چون شراب لعل در جام بلور
    عاشقان را در نظر رنگ حناي پاي تو
  • در گلستاني که شمشاد تو آيد در خرام
    سبزه خوابيده گردد قامت رعناي سرو
  • بيخودان از جستجو در وصل فارغ نيستند
    قمري از حيرت همان کوکو زند در پاي سرو
  • پله افتادگي را سرفرازي در قفاست
    چوند روزي در زمين خاکساري دانه شو
  • روزگار زندگاني را به غفلت مگذران
    در بهاران مست و در فصل خزان ديوانه شو
  • در حضور هوشياران حرف را سنجيده گوي
    در حريم مي پرستان نعره مستانه شو
  • تا در ايام خزان برگ و نوايي باشدت
    در بهار از بلبلان اي باغبان غافل مشو
  • آبرويي نيست در گلزار ابر خشک را
    چون نداري چشم تر، در حلقه شيون مشو
  • زليخا گر جوان شد در زمان ماه کنعاني
    گرفت از سر جواني آسمان در روزگار تو
  • سکندر برد در خاک آرزوي آب حيوان را
    سراسر مي رود آب خضر در جويبار تو
  • ترا بس در ميان سروقدان اين سرافرازي
    که باشد همچو صائب بلبلي در بوستان تو
  • سر خورشيد ازان در خم نه چوگان است
    که رساند رخ زردي به غبار در او
  • در نشاط و طرب مي زني، نمي داني
    که حلقه در مرگ است قامت خم تو
  • آه از غرور حسن که در روزگار خط
    در خواب ناز مي گذرد روزگار او
  • خوشتر بود ز باده سرجوش ديگران
    در انتهاي خط مي پا در رکاب تو
  • در جام صبح و در قدح آفتاب نيست
    خوني که همچو شير نباشد حلال تو
  • در چشم شور حشر نمک کرد انتظار
    در پرده تا به چند نشيند نگاه تو؟