167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گر در دل تان غمي نگنجد
    بر سينه خسروش گماريد
  • سروي که به قامت تو ماند
    در قامت اعتدال باشد
  • هرگز نکنم خيال خوابي
    تا در سرم آن خيال باشد
  • بر روي زمين نظير رويت
    در آينه هم خيال باشد
  • در عهد تو، وانگهي صبوري
    اي دوست، کرا مجال باشد
  • وانگاه حريف ساده و مست
    در دست من اوفتاده بايد
  • تا چند در انتظار داريش
    مي آريي زود يا برآيد؟
  • ترسم که در انتظار رويش
    رويم به نماز خفتن آيد
  • در گريه شوق، آستينم
    از خون جگر طراز دارد
  • آتش به چنان دلي در افگن
    کاندر غم دوستان نسوزد
  • بيداد غم، ار دلم بگويد
    در ماتم من فلک بمويد
  • در هواي مجلس جمشيد عهد
    غلغل اندر طارم اعلا زدند
  • باد نوروزش همايون، کاين ندا
    قدسيان در عالم بالا زدند
  • عالمي در غم لبش بودند
    هيچکس طعم آن شکر نچشيد
  • پارسايي که چون جوانانست
    در نمازش کجا قرار بود؟
  • غنچه در نوبت جواني تو
    سر نبيند، اگر کله بنهد
  • آرزويم کنار او چه شود؟
    کارزو در کنار مي نايد
  • در سماعي که عشقبازان را
    بزم پر آه آتشين باشد
  • نشود صبر، ناله خسرو
    کاروان در جرس نمي بيند
  • ابر از رشک در دندانت
    گوهر خويش را پريشان کرد
  • اگر در وفاهاي وعده بخيلي
    جوانمردي عشق چندين نشايد
  • زلفش بگرفت و کرد در هم
    فرياد هزار باد شبگير
  • در بارگه وصال خويشم
    از لطف نمي دهي دمي بار
  • رخسار تو در جهان فروزي
    ماننده آفتاب مشهور
  • آشکارا سينه ام بشکافتي
    همچنان در سينه پنهاني هنوز
  • دلم افتاد در چوگان زلفش
    به بازي گوي ديوانه مسازش
  • وقت چمن و شکفته باغي
    بي زحمت خارخار در پيش
  • هست بازار تو در دلها گرم
    حسن چندانکه تواني بفروش
  • در مي انداز ناتواني را
    با فراق هزار مرده خويش
  • آتش لاله برفروخت ز باد
    دامن کوه در گرفت اينک
  • اگر گويد، برنجد از طفيلي
    سري در خدمت چوگان فرستم
  • هنوزم مهرت اندر سينه باشد
    اگر در خاک ريزد استخوانم »
  • من کشته روي يار خويشم
    در مانده روزگار خويشم
  • در زيستنم نماند اميد
    ور ماند ترا حيات خواهم
  • توبه ديرينه را مي بشکنم
    ساقيا، در ده شراب روشنم
  • کورم، از گرد مگر در ديده
    خاک درگاه خداوند کشم!
  • در دل خويشتن خيال لبت
    نمکي بر کباب مي بينم
  • در شب وصل ماندنم بيمار
    روز هجران شمردم و رفتم
  • در نشان ستارگان سپهر
    همه شب تا به روز بيدارم
  • در فاقه بود فروغ تقوي
    پيرايه گر چراغ شب دان
  • در ميکده غمت سفالي
    نرخ همه معرفت فروشان
  • يک خرقه رخت درست نگذاشت
    در صومعه کبود پوشان
  • در کاوش کنه خوبي تو
    کند است خيال تيزهوشان
  • افگند تنم چو موي باريک
    در زير گليم سوکواران
  • سر مست رود چو در گلستان
    پامال کند جمال بستان
  • فرياد ز بلبلان برآمد
    مخرام به ناز در گلستان
  • تنگ بر بستن کميت فتنه را
    در شکارستان عشق انگيختن
  • خرد در صدر ديوانخانه عشق
    همي گردد دل بيکار گونه
  • بر خاک در تو من مقيم
    مانند سگ حرم نشسته
  • مانند تو دلبري به خوبي
    در ملکت حسن کم نشسته
  • خسرو به گدايي چنان سيم
    پيش در او مقيم گشته
  • اي آرزوي دل شکسته
    ما در دل تو شکسته بسته
  • بربسته به مويشان چو مرغول
    خسرو چو سگي در قلاده
  • کس در غم تو نداده پندم
    جز آنکه غمي نيازموده
  • ننگ همه عاشقانست خسرو
    مپسند سفال در خزينه
  • هيچگه در حضور خواهم گفت
    محنت انتظار ديرينه
  • لبت در سخن انگبين ريخته
    رخت مشک بر ياسمين ريخته
  • مبتلايي بينوايي در بلا
    جان نثار دل فگار افتاده اي
  • مرا در طعنه خصمان فگندي
    به سنگ ناکسان گوهر شکستي
  • مرا جان در وفاداري برآمد
    هنوز اندر حق من بدگماني
  • گر کشتني است بنده خسرو
    بيهوده چه در عذاب داري؟
  • درياب که گوهري چو اشکم
    در خاک نيابي، ار بجويي
  • سرو در آرزوي بندگيت
    گله ها مي کند از آزادي
  • در چمن همچو شمع مجلس ما
    طوطي آتشين زبان ديدي؟
  • راستي را شمايل قد او
    هيچ در سرو بوستان ديدي؟
  • پرتو روي او بگو روشن
    هيچ در ماه آسمان ديدي؟
  • بسته زلف را بگو، ياري
    کاي فلان، در کدام سودايي؟
  • ز من برشکستي به يکبارگي
    در وصل بستي به يکبارگي
  • مگر در دلت مهرباني نماند!
    که پيمان شکستي به يکبارگي
  • وگر در عقل گنجيدي خيالش
    ورق بر دست نامحرم ندادي
  • در تردد گذشت عمر عزيز
    همچو من نيست مختلف جايي
  • ديوان اوحدي مراغي

  • از رياحين چرخ در ناف زمين
    نافهاي مشک ناب انداختست
  • نغمه شيرين مرغان سحر
    شور در مستان خواب انداختست
  • گر در طلبت هزار باشند
    غيرت نبرم، که بي نشانست
  • نتوان ز تو روي در کشيدن
    بارت بکشيم، تا توانست
  • آنرا که خطيب سود خواند
    در مذهب اوحدي زيانست
  • مدتي توبه داشتيم، اکنون
    که خرابات عشق در پهلوست
  • بار چو تو دلبري کشيدن
    در قوت احتمال ما نيست
  • نگشتي اوحدي همچون خيالي
    اگر در خواب مي ديدي خيالت
  • غمزه آهووش گو افگنت
    تير غم در ديده بهرام کرد
  • اين قاعده نيازمندي
    در عهد تو بي نيازم آورد
  • گستاخي اوحدي برتو
    در غارت و ترکتازم آورد
  • تن عاشق بميرد در جدايي
    وليکن جان او هرگز نميرد
  • در صفا نيست صورت دوري
    دوري از ظلمت هوا باشد
  • به بند او در افتادم
    کشيدم بند و مشکل شد
  • صبا در طره شمشاد پيچيد
    بنفشه خاک پاي ارغوان شد
  • چون خريداران بديدندش ز جهل
    در بها سيم سياه انداختند
  • چون بخواهد سوختن در دوستي
    آزمايشها به دشنامم کند
  • مرد را در سلوک مرقاتيست
    راز بر حسب ارتقا گويد
  • تا نجوشيم در نيايد عشق
    تا نکوشيم بر نيايد کام
  • اوحدي وار در آيينه دل
    همچو نقش حجرت مي دارم
  • عجب دارم که: در فردوس فردا
    بدين صورت تماشايي ببينم
  • از پس پرده جمله حيرانند
    کس ندارد گذار در پرده
  • هم تويي پرده بصيرت تو
    خويشتن را مدار در پرده
  • گر درين پرده ميروي، ايدل
    اوحدي را ميار در پرده
  • در حساب بوسه اميد مرا
    بر دهانت مبلغي وام آمده
  • چون سزاي سوختن ديدي مرا
    در چنين سوداي خام انداختي
  • زين دايره تا بدر نيفتي
    در دايره دگر نيفتي
  • شماري گر از بيدلانش بگيري
    نگيري دل اوحدي در شماري
  • در سراي توبيت المقدسست امروز
    رخ تو قبله شوريدگان شيدايي