نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
گر
در
دل تان غمي نگنجد
بر سينه خسروش گماريد
سروي که به قامت تو ماند
در
قامت اعتدال باشد
هرگز نکنم خيال خوابي
تا
در
سرم آن خيال باشد
بر روي زمين نظير رويت
در
آينه هم خيال باشد
در
عهد تو، وانگهي صبوري
اي دوست، کرا مجال باشد
وانگاه حريف ساده و مست
در
دست من اوفتاده بايد
تا چند
در
انتظار داريش
مي آريي زود يا برآيد؟
ترسم که
در
انتظار رويش
رويم به نماز خفتن آيد
در
گريه شوق، آستينم
از خون جگر طراز دارد
آتش به چنان دلي
در
افگن
کاندر غم دوستان نسوزد
بيداد غم، ار دلم بگويد
در
ماتم من فلک بمويد
در
هواي مجلس جمشيد عهد
غلغل اندر طارم اعلا زدند
باد نوروزش همايون، کاين ندا
قدسيان
در
عالم بالا زدند
عالمي
در
غم لبش بودند
هيچکس طعم آن شکر نچشيد
پارسايي که چون جوانانست
در
نمازش کجا قرار بود؟
غنچه
در
نوبت جواني تو
سر نبيند، اگر کله بنهد
آرزويم کنار او چه شود؟
کارزو
در
کنار مي نايد
در
سماعي که عشقبازان را
بزم پر آه آتشين باشد
نشود صبر، ناله خسرو
کاروان
در
جرس نمي بيند
ابر از رشک
در
دندانت
گوهر خويش را پريشان کرد
اگر
در
وفاهاي وعده بخيلي
جوانمردي عشق چندين نشايد
زلفش بگرفت و کرد
در
هم
فرياد هزار باد شبگير
در
بارگه وصال خويشم
از لطف نمي دهي دمي بار
رخسار تو
در
جهان فروزي
ماننده آفتاب مشهور
آشکارا سينه ام بشکافتي
همچنان
در
سينه پنهاني هنوز
دلم افتاد
در
چوگان زلفش
به بازي گوي ديوانه مسازش
وقت چمن و شکفته باغي
بي زحمت خارخار
در
پيش
هست بازار تو
در
دلها گرم
حسن چندانکه تواني بفروش
در
مي انداز ناتواني را
با فراق هزار مرده خويش
آتش لاله برفروخت ز باد
دامن کوه
در
گرفت اينک
اگر گويد، برنجد از طفيلي
سري
در
خدمت چوگان فرستم
هنوزم مهرت اندر سينه باشد
اگر
در
خاک ريزد استخوانم »
من کشته روي يار خويشم
در
مانده روزگار خويشم
در
زيستنم نماند اميد
ور ماند ترا حيات خواهم
توبه ديرينه را مي بشکنم
ساقيا،
در
ده شراب روشنم
کورم، از گرد مگر
در
ديده
خاک درگاه خداوند کشم!
در
دل خويشتن خيال لبت
نمکي بر کباب مي بينم
در
شب وصل ماندنم بيمار
روز هجران شمردم و رفتم
در
نشان ستارگان سپهر
همه شب تا به روز بيدارم
در
فاقه بود فروغ تقوي
پيرايه گر چراغ شب دان
در
ميکده غمت سفالي
نرخ همه معرفت فروشان
يک خرقه رخت درست نگذاشت
در
صومعه کبود پوشان
در
کاوش کنه خوبي تو
کند است خيال تيزهوشان
افگند تنم چو موي باريک
در
زير گليم سوکواران
سر مست رود چو
در
گلستان
پامال کند جمال بستان
فرياد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز
در
گلستان
تنگ بر بستن کميت فتنه را
در
شکارستان عشق انگيختن
خرد
در
صدر ديوانخانه عشق
همي گردد دل بيکار گونه
بر خاک
در
تو من مقيم
مانند سگ حرم نشسته
مانند تو دلبري به خوبي
در
ملکت حسن کم نشسته
خسرو به گدايي چنان سيم
پيش
در
او مقيم گشته
اي آرزوي دل شکسته
ما
در
دل تو شکسته بسته
بربسته به مويشان چو مرغول
خسرو چو سگي
در
قلاده
کس
در
غم تو نداده پندم
جز آنکه غمي نيازموده
ننگ همه عاشقانست خسرو
مپسند سفال
در
خزينه
هيچگه
در
حضور خواهم گفت
محنت انتظار ديرينه
لبت
در
سخن انگبين ريخته
رخت مشک بر ياسمين ريخته
مبتلايي بينوايي
در
بلا
جان نثار دل فگار افتاده اي
مرا
در
طعنه خصمان فگندي
به سنگ ناکسان گوهر شکستي
مرا جان
در
وفاداري برآمد
هنوز اندر حق من بدگماني
گر کشتني است بنده خسرو
بيهوده چه
در
عذاب داري؟
درياب که گوهري چو اشکم
در
خاک نيابي، ار بجويي
سرو
در
آرزوي بندگيت
گله ها مي کند از آزادي
در
چمن همچو شمع مجلس ما
طوطي آتشين زبان ديدي؟
راستي را شمايل قد او
هيچ
در
سرو بوستان ديدي؟
پرتو روي او بگو روشن
هيچ
در
ماه آسمان ديدي؟
بسته زلف را بگو، ياري
کاي فلان،
در
کدام سودايي؟
ز من برشکستي به يکبارگي
در
وصل بستي به يکبارگي
مگر
در
دلت مهرباني نماند!
که پيمان شکستي به يکبارگي
وگر
در
عقل گنجيدي خيالش
ورق بر دست نامحرم ندادي
در
تردد گذشت عمر عزيز
همچو من نيست مختلف جايي
ديوان اوحدي مراغي
از رياحين چرخ
در
ناف زمين
نافهاي مشک ناب انداختست
نغمه شيرين مرغان سحر
شور
در
مستان خواب انداختست
گر
در
طلبت هزار باشند
غيرت نبرم، که بي نشانست
نتوان ز تو روي
در
کشيدن
بارت بکشيم، تا توانست
آنرا که خطيب سود خواند
در
مذهب اوحدي زيانست
مدتي توبه داشتيم، اکنون
که خرابات عشق
در
پهلوست
بار چو تو دلبري کشيدن
در
قوت احتمال ما نيست
نگشتي اوحدي همچون خيالي
اگر
در
خواب مي ديدي خيالت
غمزه آهووش گو افگنت
تير غم
در
ديده بهرام کرد
اين قاعده نيازمندي
در
عهد تو بي نيازم آورد
گستاخي اوحدي برتو
در
غارت و ترکتازم آورد
تن عاشق بميرد
در
جدايي
وليکن جان او هرگز نميرد
در
صفا نيست صورت دوري
دوري از ظلمت هوا باشد
به بند او
در
افتادم
کشيدم بند و مشکل شد
صبا
در
طره شمشاد پيچيد
بنفشه خاک پاي ارغوان شد
چون خريداران بديدندش ز جهل
در
بها سيم سياه انداختند
چون بخواهد سوختن
در
دوستي
آزمايشها به دشنامم کند
مرد را
در
سلوک مرقاتيست
راز بر حسب ارتقا گويد
تا نجوشيم
در
نيايد عشق
تا نکوشيم بر نيايد کام
اوحدي وار
در
آيينه دل
همچو نقش حجرت مي دارم
عجب دارم که:
در
فردوس فردا
بدين صورت تماشايي ببينم
از پس پرده جمله حيرانند
کس ندارد گذار
در
پرده
هم تويي پرده بصيرت تو
خويشتن را مدار
در
پرده
گر درين پرده ميروي، ايدل
اوحدي را ميار
در
پرده
در
حساب بوسه اميد مرا
بر دهانت مبلغي وام آمده
چون سزاي سوختن ديدي مرا
در
چنين سوداي خام انداختي
زين دايره تا بدر نيفتي
در
دايره دگر نيفتي
شماري گر از بيدلانش بگيري
نگيري دل اوحدي
در
شماري
در
سراي توبيت المقدسست امروز
رخ تو قبله شوريدگان شيدايي
صفحه قبل
1
...
187
188
189
190
191
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن