167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • درگه ظالم چه جاي مؤمن است
    هر که در آتش رود ناايمن است
  • مفتئي را ديد آن پرهيزگار
    بر در سطلان نشسته روز بار
  • مرد گفتش بر در شاه و امير
    هم چه جاي مفتيانست اي خرده گير
  • هم زفان مرغ در شهر شماست
    هم نوا و نور از بهر شماست
  • هر معاني کان ترا در جان بود
    تا نپيوندد بتن پنهان بود
  • چون بتن پيوست آن خاص آن تست
    نيست خاص آن تو گر در جان تست
  • گفت محمود آن جهان را پادشاه
    در شکاري دور افتاد از سپاه
  • گاو را در حال دوشيدن گرفت
    شير از پستانش جوشيدن گرفت
  • زانه هر انگشت تو گوئي عيان
    چشمه پر شير دارد در ميان
  • ده بدو بخشيد و زانجا در گذشت
    پيرزن را اين سخن شد سرگذشت
  • ور نداري گوش آن اندک قدر
    چشم بد در حال آيد کارگر
  • رفت خادم زر بداد و گفت راز
    پيرزن در حال گفت اي سرفراز
  • هر چه در کل جهان نامش بري
    عاقبت چشمش رسد تا بنگري
  • چون گدائي خود آمد در خورم
    گفتمش چشمي رسد تا بنگرم
  • اينکم تو زر نهادي در کنار
    آن گدائي رفت و گشتم سيم دار
  • چون بود هر روز يک نانت پسند
    هيچ قيدي نيز در جانت مبند
  • چون بچين افتاد اسکندر ز راه
    داشتش فغفور چين در چين نگاه
  • چند کاسه پيش اسکندر نهاد
    پر در و پر لعل و پر گوهر نهاد
  • مي نشد در روم اين دو گرده راست
    کز چنان جائيت بربايست خاست
  • چون ازو بشنود اسکندر دليل
    کرد از آنجا هم در آن ساعت رحيل
  • در سفر گفت اين فتوحم بس بود
    تا قيامت قوت روحم بس بود
  • هيچکس را در جهان بحر و بر
    از قناعت نيست ملکي بيشتر
  • عامرش گفتا که در عالم بسي
    قانعند الحق بکم زين هم بسي
  • چون بکم زين مي نشايد غره بود
    پس ز دنيا بيشتر در تره بود
  • هر که در راه قناعت مرد شد
    ملک عالم بر دل او سرد شد
  • گفت دارم من دو حاجت در جهان
    بو که از شاهم برآيد اين زمان
  • اول از دوزخ چو خوش برهانيم
    در بهشتم آري و بنشانيم
  • بود مجنون را يکي خم پيش در
    شاه آن خم را ستاده بر زبر
  • زانکه شب تا روز در خم ميشوم
    گرم و خوش مي خسبم و گم ميشوم
  • ديد در پيشش نشسته چند کس
    باز ميراندند از رويش مگس
  • چون ترا در پيش بايد چند کس
    تا ز رويت باز ميراند مگس
  • مير آن باشد که با او در کمال
    ديگري رانبود از ميري مجال
  • از چرا و چند معزول آمده
    در چراي خويش مشغول آمده
  • در زمين گاو سياهي از شماست
    زير بار گاو ماهي از شماست
  • گه شما را نيز ظاهر يک خلف
    ناقة الله بس بود در پيش صف
  • چون کسي در راه دولت يار گشت
    ديگري را هم تواند يار گشت
  • سر بعالم در نهاده بيقرار
    نيست ما را جز خور و جز خفت کار
  • لذت و خوشي خوردن در طعام
    بيش چندان نيست کز لب تا بکام
  • ميزني بيهوده همچون سگ تگي
    تو کئي در صورت مردم سگي
  • اي بسگ مشغول گشته ماه و سال
    چند خواهي بود با سگ در جوال
  • گر بامر سگ شوي در کار تيز
    از سگان خيزي بروز رستخيز
  • در رهي يکروز موسي ميدويد
    ديد مردي را که خوکي ميکشيد
  • در تعجب ماند موسي زان حديث
    تا چگونه گشت خوکي آن خبيث
  • در مناجات آمد او پيش خداي
    گفت سر اين بگو اي رهنماي
  • مرد دنيا بود با دنيا بساخت
    دين خود در شيوه دنيا بباخت
  • آنکه در دنيا امانشان داده ام
    تا بروز دين زمانشان داده ام
  • گر کسي از امت او اين کند
    خويش را در حشر مسخ دين کند
  • از شره پيوسته در تحصيل بود
    سال تا سالش دو شب تعطيل بود
  • صورتي از پاي تا سر جمله روح
    لطف در لطف و فتوح اندر فتوح
  • از دو چشمش تير بيرون ميشدي
    کشته خون آلود در خون ميشدي