167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • در حقيقت جمله او را خواستند
    لاجرم خصمي خود را خاستند
  • يک زمان زانجا بخود آيند باز
    در نياز افتند خو کرده بناز
  • زان همي گريم که با خويشم دهند
    يک نفس در ديده خويشم نهند
  • هر که موئي پاي آرد در ميان
    باز ماند يک سر موي از عيان
  • محو بايد مرد در هر دو سراي
    پاي از سر ناپديد و سر ز پاي
  • زانکه جوزي در ميان افتاده بود
    هر دو را دعوي آن افتاده بود
  • آن يکي در فقر پوشيده سياه
    وان دگر از عشق گشته پادشاه
  • نقد تو سيم و زر و در خوشاب
    لعل و ياقوت و زمرد بي حساب
  • هم ز در شب چراغت روشني
    هم ز لعلت سرخ روي گلشني
  • چون تو داري در محک داري عمل
    نقد قلبم را بزري کن بدل
  • گر يمين الله در عالم مراست
    حصن کعبه خانه خاص خداست
  • چون ميان کعبه بادي بيش نيست
    سنگ را از کعبه ره در پيش نيست
  • اين چنين دردي که آمد حاصلم
    پاي ازان ماندست دايم در گلم
  • درد من بين در ميان من بي گناه
    وز چو من افسرده درمان مخواه
  • عاقبت چون گشت آن کشتي خراب
    مرد را افکند آن آهن در آب
  • ورنه در غرقاب خون افتاده گير
    از گران باري نگون افتاده گير
  • کار خود در زندگاني کن ببرگ
    زانکه نتوان کرد کاري روز مرگ
  • خواجه در نزع جمعي را بخواست
    گفت کار من کنيد اي جمع راست
  • چون براري آنهم در يک زمان
    هين فرو کن پاي و جان ده زود جان
  • در چنين عمري دراز اي بي هنر
    تو کجا بودي کنونت شد خبر
  • جمله عمرت چنين بودست کار
    وين زمان هم در حسابي و شمار
  • بيش ازين در بند خودشان مي مدار
    چندشان فرمائي آخر انتظار
  • در رهي داود طائي بي قرار
    ميشد و تعجيل بودش بيشمار
  • آن يکي گفتش چرا داري شتاب
    گوئي افتادست در دکانت آب
  • گر بسي بر پل کني ايوان و در
    هست آبي زان سوي پل سربسر
  • کله ديدند خشک آن کسي
    مرغ در وي خانه بنهاده بسي
  • بوده است اين مرد سر انداخته
    در کبوتر باختن جان باخته
  • مرد چون در دوستي اين بمرد
    چون بشد با خويشتن هم اين ببرد
  • چون نرفتست اين هوس از سر برونش
    بيضه مرغست در کله کنونش
  • هرچه در دنيا خيالت آن بود
    تا ابد راه وصالت آن بود
  • ورنه در مردن نه آسان باشدت
    هر نفس مرگي دگرسان باشدت
  • جمله در باز و فرو کن پاي راست
    گر کفن را هيچ نگذاري رواست
  • بود مردي در سخاوت بي بدل
    هرچه بودي خرج کردي بي خلل
  • گفت چون جانم برآيد در پسي
    وان کفن کديه کنند از هر کسي
  • حرص مي نگذاردت پاک اي پسر
    تا پليد آئي تو در خاک اي پسر
  • ابن سيرين گفت جانم در جسد
    بر کسي هرگز نبرد الحق حسد
  • ور ز اهل دوزخست اين مبتلا
    آنچه او را هست در پيش از بلا
  • گفت تا من پختمي يک گرده نان
    گرده نو در رسيدي همچنان
  • خواجه کونين منت از تو يافت
    در نماز انگور جنت از تو يافت
  • چون تو سرسبزي دولت يافتي
    موي در نشو و نما بشکافتي
  • زين سخن بس تلخ شد عيش نبات
    ني شکر گفتي نماندش در حيات
  • سر برارم تازه در آغاز کار
    پس فرو ريزم به آخر زرد و زار
  • يا کمالي يافت بر درگاه او
    يا نه شد ديوانه دل در راه او
  • قرب پانصد پيل در زنجير داشت
    عالمي القصه دار و گير داشت
  • ديد در کنجي يکي ديوانه مست
    شد پياده شاه و پيش او نشست
  • يک شبي در راز آمد با خداي
    گفت اي هم رهبر و هم رهنماي
  • بيدلان چون گرم در کار آمدند
    از وجود خويش بيزار آمدند
  • اين وجودم را که داري در زحير
    مي نخواهم هيچ ميگويم بگير
  • هرچه از ديوانه آيد در وجود
    عفو فرمايند از ديوان جود
  • عاقبت در راه بگرفتش کسي
    زجر کردش پس جفا گفتش بسي