نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
رفت و روب صحن جانها هم ز تست
گفت و گوي
در
زبانها هم ز تست
در
بدر ميگردم و ميجويمش
روز تا شب اين سخن ميگويمش
گر ازين مقصود يابم بوي من
از دو عالم
در
ربايم گوي من
آتشم
در
دل فتاده زين غمست
خرمنم بر باد داده زين غمست
راحت او انس و جان را شاملست
در
دو عالم انس و جان زو کاملست
يوسفي
در
مصر جان داري مقيم
هر زمانت ميرسد از وي نسيم
سر بسر
در
سايه او تاختند
خويش را بر يکديگر انداختند
تا اياز آمد بر مقصود شد
در
پناه سايه محمود شد
پس دران سايه ميان خاک راه
هر زمان
در
سر بگشتي پيش شاه
چون بدانستم که کار اينست و بس
در
دو عالم روزگار اينست و بس
سر نپيچم هرگز از درگاه او
ميروم بي پا و سر
در
راه او
خواست تا بيرون رود آن بيخبر
کرد دل بر نااميدي عزم
در
در
زمين افتاد بي کبر و مني
توبه کرد از دزدي و از ره زني
يک شبي کز بهر حق بشتافتم
آنچه
در
عمري نيابم يافتم
تا بداني تو که
در
هر دو جهان
نيست کس را بر خدا هرگز زيان
چون تو از بالا بدين شيب آمدي
چون زنان
در
زينت و زيب آمدي
گفت چون عمر از قضا ماند اين قدر
کي توان برد اين قدر
در
غم بسر
کرد پيغامبر مگر روزي گذر
ناوداني گل همي
در
زد عمر
در
گذشت از وي نکرد او را سلام
از پسش حالي عمر برداشت گام
هر کرا
در
گور بايد گشت خاک
گل کند آخر نترسد از هلاک
کس چه داند تا چه قالبهاي پاک
در
ميان خون فرو شد زير خاک
در
سرائي چون توان بنشست راست
کز سر آن زود برخواهيم خاست
کار عالم جز طلسم و پيچ نيست
جز خرابي
در
خرابي هيچ نيست
صد هزاران منظر و ديوار و
در
اوفتاده سرنگون بر يکدگر
ديد مجنوني مگر آن شهر را
در
عمل آورده چندان قهر را
نيمروز آنجايگه منزل گرفت
گوئي آنجا پاي او
در
گل گرفت
در
جهن از تست يک يک هر چه هست
وز تو بگشايد بلاشک هر چه هست
در
ره جانان خوش و تر ميروي
لاجرم هر لحظه خوشتر ميروي
از
در
او آگهي ده يکدمم
تا بود آن يکدمم صد عالمم
آب ازين چون آتشي
در
تاب شد
آتشي برخاست زو وز آب شد
گاه درصد گونه جوشم زين سبب
گاه
در
بانگ و خروشم زين سبب
گرچو آتش گرم آيم
در
طلب
گويدم بر ريگ رو اي بي ادب
هر که او
در
پاکي اين ره بود
جانش از پاکي حق آگه بود
آن سگ دوزخ که تو بشنوده
در
تو خفتست و تو خوش آسوده
باش تا فردا سگ نفس و منيت
سر ز دوزخ بر کند
در
دشمنيت
ور براي سگ خوري نعمت مدام
در
حقيقت گردد آن نعمت حرام
پس عصا
در
سينه زد آنجايگاه
همچنان ميبود و ميکرد آن نگاه
هم رسيده بودم از درگاه حق
هم مهلل آمدم
در
راه حق
بيني آنجا باستين محکم گرفت
دامن دراعه را
در
هم گرفت
بود مجنوني مگر
در
پيش راه
گفت بيني مي مگير اينجايگاه
آن حکيمي
در
تفکر ميگذشت
ديد سرگين دان و گورستان بدشت
اي عجب با اين چنين نفسي درون
ميکند هم
در
خدائي سر برون
هست
در
هر نفس اين دعوي وليک
خويش بر فرعون ظاهر کرد نيک
چون تو هم پيسي و هم کل تا بگوش
در
خدائي کي پذيرندت خموش
تشنه ميميريم
در
طوفان همه
وانک آب از چشمه حيوان همه
هر که او
در
ديده خود خار نيست
با گل غيب خدايش کار نيست
ميروي چون کافر درويش او
کي توان شد اين چنين
در
پيش او
بود درويشي يکي خانه تهي
دزد
در
شد يافت درويش آگهي
با چنين خانه که
در
عالم کمست
نيست جاي خنده جاي ماتمست
در
قديمي راه محدث کي بود
رستمي کار مخنث کي بود
صفحه قبل
1
...
1881
1882
1883
1884
1885
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن