نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
در
زيارت آمدي آن دلنواز
روز هر آدينه بعد از نماز
چاوشان
در
پيش مي آويختند
خلق از هر سوي مي بگريختند
پيش رفت و خدمتي کرد آن زمان
برگشاد آنگاه
در
تازي زفان
چون بزندان
در
شد آن ياقوت لب
کرد شرالدوله را حالي طلب
ديد
در
زنجير سر تا پاي او
گل شد از اشک خونين جاي او
در
فروغ و فر او فرتوت گشت
عقل او زايل شد و مبهوت گشت
خواست تا آن جا نشيند يک زمان
ليک
در
زندان نبودش جاي آن
چون شب تاريک گردد آشکار
در
جوالي آن فلاني را بيار
رفت فراش و نهادش
در
جوال
بردش آخر پيش آن صاحب جمال
در
ميان اهل علم و قيل و قال
بو که گيرد عقل او اندک کمال
حاجبش گفتا که هستم
در
حساب
گفت آنجا حاجبه آيد حجاب
همچنان القصه شد تا مدرسه
ديد آن بيمار را
در
وسوسه
من ندارم طاقت ديدار تو
عاجزم از ضعف خود
در
کار تو
گرچه نيست اين پيشکش
در
خورد تو
ميکشم پيش تو جان از درد تو
با چنين مردي که بودت
در
بنه
نقد تو بايست عشق صد تنه
چون گرفتم بر سر بالينت جاي
مي نگنجيدي تو با من
در
سراي
چون نداري هيچ مردي
در
مصاف
مي مزن چندين مبارز وار لاف
زانکه گر مردي ببيني اي سليم
همچو حيزان
در
گريز آئي زبيم
نيست نامردي تو
در
دست تو
خود ندارد زور تير از شست تو
در
وجود آمد بزرگي را پسر
نام حالي روستم کردش پدر
گبر گفتش اي امام هر يکي
در
وجود آمد مرا دي کودکي
سالک آمد پيش آتش سر زده
آتشي از دل بخرمن
در
زده
موسي از تو يافت راه از دور جاي
پس مرا
در
خورد من راهي نماي
زين سخن برخاست زاتش رستخيز
در
دل او آتشي افتاد تيز
گفت من پيوسته جان سوز آمدم
طالب اين
در
شب و روز آمدم
دايما
در
تاب و تب آتش فشان
زين حقيقت باز ميپرسم نشان
جمله را
در
حرص زر انداختست
تا ز زر هر کس بتي برساختست
در
رهي ميرفت عيسي غرق نور
همرهيش افتاد نيک از راه دور
پس ازان سه گرده يک گرده بماند
در
ميان هر دو ناخورده بماند
عيسي مريم چو آمد سوي او
مي نديد آن گرده
در
پهلوي او
بعد ازان عيسي مريم استخوانش
جمع کرد و
در
دميد اندر ميانش
هر دو تن گفتند اگر نان آوري
در
تن رنجور ما جان آوري
شد بشهر و نان خريد و خورد نيز
پس بحيلت زهر
در
نان کرد نيز
هر دو تن کشتند او را
در
زمان
بعد ازان مردند چون خوردند نان
زر اگرچه سرخ رو و دلکشست
ليک تا
در
دست داري آتشست
زر که چندين خلق
در
سوداي اوست
فرج استر يا سم خر جاي اوست
در
رهي محمود ميشد با سپاه
از سپاه و پيل او عالم سياه
آن همه دولت که
در
عهد حسن
بود از که بود از جهد حسن
هر خري
در
خرمنش ميکرد گاو
کشته را هرگز سگان ندهند تاو
زان همه کاريز او
در
پيش و پس
پنج من آبش نصيب افتاد و بس
زان حصار و زان همه
در
آهنين
حصه ده خشت آمدش زير زمين
عيب او اين بود کز فضل و بيان
خرده داني کرد دعوي
در
جهان
گرچه جان
در
خرده داني باخت او
ذره عيب جهان نشناخت او
خرده دان کو عيب دنيا ننگرد
در
غرور افتد بعقبي ننگرد
شکر کن کز حرص سرگردان نه
روز تا شب بر
در
دکان نه
دام جمله نه دکان داري بود
دام تو
در
خرقه متواري بود
شرع را از طبع نافرمان شدي
کور بودي
در
کبودي زان شدي
بود مجنوني چو
در
کار آمدي
گاه گاهي سوي بازار آمدي
گفت
در
بازار پس کم کن نشست
گفت نتوان چون مهم کاريم هست
جمله آن خواهم که بينم روز روز
مردم بازار را
در
تفت و سوز
صفحه قبل
1
...
1880
1881
1882
1883
1884
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن