167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • چون عزيزم من چنين در چشم خود
    برکشم چون مصر نيل از چشم بد
  • شش جهت در صورت خويش آورم
    يوسف صديق را پيش آورم
  • يوسف از هر سوي کافکندي نظر
    نقش آن دلداده ديدي پيش در
  • ديد در هر ذره انوار حق
    موج ميزد جزو جزو اسرار حق
  • گشت مجنون هر زمان شوريده تر
    همچنان در کوي ليلي شد مگر
  • هر چه را در کوي ليلي ديد او
    بوسه بر ميداد و مي بوسيد او
  • نعره ميزد در ميان کوي خوش
    خاک مي افشاند از هر سوي خوش
  • کرد مجنون ياد سوگندي عظيم
    گفت تا در کوي او گشتم مقيم
  • بوسه گر بر در زنم ليلي بود
    خاک اگر بر سر کنم ليلي بود
  • چون همه ليلي بود در کوي او
    کوي ليلي نبودم جز روي او
  • بود مردي از عرب در کار خام
    خوش به پنج انگشت ميخوردي طعام
  • گر شود هر دو جهان در خاک پست
    تا ابد اين خاکيان را کار هست
  • خاک را چون کار با پاک اوفتاد
    پيش آدم عرش در خاک اوفتاد
  • گفت محمود از سر رعنايئي
    کيست چون من در جهان آرايئي
  • در زمان برجست اياز نيک نام
    باز پس ميرفت تا هفتاد گام
  • گر تجلي جمالت آرزوست
    پاي تا سر ديده شو در پيش دوست
  • تا بدان هر ديده در دارالسلام
    تا ابد ديدار بخشندت مدام
  • مرد آن سگ را برانداز پيش خوار
    همچنان ميبود دل در انتظار
  • کس نگشت البته از راه آشکار
    ميزوان در خواب شد از اضطرار
  • مرد چون بيدار شد سرگشته شد
    در ميان اشک و خون آغشته شد
  • ميدويد از هر سوئي و مي شتافت
    عاقبت در گوشه سگ را بيافت
  • اينکه از حق ميهمان مي بايدت
    ديده در خورتر از آن مي بايدت
  • گفت هارون عشق مجنون ميشنود
    آن هوس او را چو مجنون در ربود
  • خواست ليلي را و چون کردش نگاه
    سهل آمد روي او در چشم شاه
  • تو چنين مست جمال او شدي
    وز جنوني در جوال او شدي
  • بود نابينا بسي در هر پسي
    ليک چون يعقوب بايستي کسي
  • سايلي پرسيد از آن داناي پاک
    کاخرت چيست آرزو در زير خاک
  • در درون خانه رفتي او پگاه
    پس از آنجا آمدي نزديک شاه
  • خواست تا معلوم گرداند تمام
    تا در آن خانه چه دارد آن غلام
  • آمد و آن خانه را در کرد باز
    پوستيني ديد شاه سرفراز
  • روز اول کاين غلامت بنده بود
    در برش اين پوستين ژنده بود
  • کانکه پاي از حد خود بيرون نهد
    پاي برگيرد ز جان در خون نهد
  • جامه جنگ از چه در پوشيده
    مي ندانم با که ميکوشيده
  • بر جگر آبم نماند و در جحيم
    يا همه ز قوم يابم يا حميم
  • من دو مغز افتاده ام در صد زحير
    آن دو مغزم آتش است و زمهرير
  • خلق ميسوزند در وي جمله پاک
    هيچکس را نيست زو بيم هلاک
  • اين چنين از عشق دنيا در وله
    چيست دنيا دار من لادار له
  • رنج دنيا جمله در خسران دينست
    ترک آن گفتن همي تحصيل اينست
  • کس بدنيا در اگر باشد جنيد
    هم نيارد کرد موشي مرده صيد
  • تا بدين در شاهبازي سرفراز
    از سر غفلت ندارد دست باز
  • در زحير آن بود پيوسته او
    دل دران سرگين بصد جان بسته او
  • چون دران روزن نگنجد آن متاع
    بر در روزن کند آن را وداع
  • هرچه گرد آورده باشد چند گاه
    جمله بگذارد شود در خاک راه
  • جمله را مي آورد مي پرورد
    ميکشد در خاک و خونش ميخورد
  • تو دل پاک خود و جان عزيز
    کرده در قيد يک يک ذره چيز
  • گر رهاني جانت را در رستخيز
    بانگت آيد کاي فلان جان رست خيز
  • هر چه تو در بند آني مانده
    بنده آن تا بجاني مانده
  • رخت ميکردند پنهان هر کسي
    پيشوايان گم شده در هر پسي
  • رفت آن ديوانه بر بام بلند
    ژنده را در سر چوبي فکند
  • در چنان روزي که جان را بيم بود
    مرد بيدل خسرو اقليم بود