167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در معبدي که پاکان از شرم آب گشتند
    ما را نخواست غفلت تر دامن وضوئي
  • چون شمع تا رسيديم در بزمگاه قسمت
    ياران نشاط بردند ما داغ شعله خوئي
  • کاش در کنج عدم بي دردسر مي سوختم
    همچو شمعم کرد راه مرگ روشن زندگي
  • فرصت آوارگي هم يک دو گردش بيش نيست
    تا بکي دارد چو سنگت در فلاخن زندگي
  • تا کجا همکسوت طاوس خواهي زيستن
    بيخبر در آبت افگنده است روغن زندگي
  • دام عجزي در کمين سرکشي خوابيده است
    ميکشد انجام ني از بور يا افتادگي
  • غوطه زن در ناز اگر با عجز داري نسبتي
    بر سراپاي تو مي بندد حنا افتادگي
  • غوطه زن در ناز اگر با عجز داري نسبتي
    بر سراپاي تو مي بندد حنا افتادگي
  • با خرد گفتم چه باشد جوهر فقر و غنا
    گفت در هر صورتي نام خدا افتادگي
  • بذوق دل نفسي طوف خويش کن (بيدل)
    تو کعبه در بغلي جابجا چه ميجوئي
  • بعزم بسملم تيغ که دارد ميل عرياني
    که در خونم قيامت ميکند ناز گل افشاني
  • در آن محفل که بود آينه ام گلچين ديدارش
    ادب ميخواست بندد چشم من نگذاشت حيراني
  • ورق گرداني بيتابيم فرصت نميخواهد
    سحر در جيب دارم چون چراغ چشم قرباني
  • در آنمحضر که بالد کلک رنگ آميزي يادت
    نفس با ناله جوشد تا کشد بهزاد خاموشي
  • بدل گفتم درين مکتب که دارد درس جمعيت
    نفس در سرمه خوابانيده گفت استاد خاموشي
  • عرق بر عارضت هر جا بساط شبنم آرايد
    نگه در خانه خورشيد با اختر کند بازي
  • قلم هرگه بوصف نيش مژگان تو پردازد
    چو خون جسته مضمون در رگ نشتر کند بازي
  • بهر واماندگي سعي ضعيفان در نمي ماند
    فسردن مي شود پرواز رنگ از بي پروبالي
  • بغير وهم که در درسگاه فطرت نيست
    منت بهيچ قسم ميدهم چه فهميدي
  • در فکر خودم معني او جهره گشا شد
    خورشيد برون ريختم از ذره شگافي
  • خون ناشده ره در دل ظالم نتوان برد
    جز آب که ديده است زشمشير غلافي
  • بوحشت برنمي آيم زفکر چشم جادوئي
    چو رم دارم وطن در سايه مژگان آهوئي
  • سر تسليم ميدزدم ببالين پر عنقا
    چه سازم در خم نه چرخ پيدا نيست زانوئي
  • دو عالم معني آشفته حالي در گره دارم
    دل افسرده ام مهريست بر طومار گيسوئي
  • برنگي ناتوانم در تمناي ميان او
    که گرداند عيان ما ننگ تصويريم سر موئي