167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • راز مخموري ديدار نهان نتوان داشت
    صد زبان در مژه دارد لب غماز نگاه
  • نديدم در غبار ودود اين صحراي خوابيده
    بجز خواباندن مژگان ره پيداي خوابيده
  • اگر آسودگي ميخواهي از طاقت تبرا کن
    طريق عافيت در پيش دارد پاي خوابيده
  • جهان بيخودي يکرنگ دارد جهل و دانش را
    تفاوت نيست در بنياد نابيناي خوابيده
  • عدم تعطيل جوش هستي مطلق نمي گردد
    نفس چون نبض بيدار است در اعضاي خوابيده
  • چنان در خود فرو رفتم بياد چشم مخموري
    که جوشد از غبارم ناز مژگانهاي خوابيده
  • نماند از قامت خم گشته در ما رنگ اميدي
    تنک کرديم برگ عيش ازين صحراي خوابيده
  • زشکر عجز (بيدل) تا قيامت برنمي آيم
    برنگ جاده منزل کرده ام در پاي خوابيده
  • در گلستاني که تخمي از محبت کاشتند
    زخم ميبالد گل اينجا ناله ميرويد گياه
  • حلاوت آرزو داري در مشق خموشي زن
    گره گر ديدن از آغوش ني شکر برآورده
  • صدف در بحر هنگام شکرپردازي لعلت
    فراهم کرده موج خجلت و گوهر برآورده
  • مگر از بيخودي راه اميدي واکني ورنه
    شعور آب و گل بر روي خلقي در برآورده
  • وحشت ما گر مقام الفتي دارد دلت
    ناله را در کوچه ني نيست منزل جز گره
  • ايخوشا نوميدي تدبير فتح الباب من
    تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره
  • رنگ حال نيک وبد مي بينم اما خامشم
    سرمه دارم در گلو چون جوهر اندر آينه
  • (بيدل) از دل برون مقامي نيست
    دشت و در تاز خانه ايم همه
  • بکوشش ازسر مقصد گذشتن آسان نيست
    چو جاده رشته ما را در انتهاست گره
  • چو تار سبحه در اين دامگاه حيراني
    فلک بکار من افگند هر کجاست گره
  • از طبع ذره گر طپشي واکشي بس است
    در پرده خيان ازين پيش نگذري
  • در کاروان غبار املهاي اعتبار
    پس مانده است اگر تو زخود پيش نگذري
  • همچو شبنم انفعال نارسائي ميکشم
    در عرق خواباند پروازم زبي بال و پري
  • مستي آهنگست پيغام ازل هشيار باش
    جام و مينا در بغل مي آيد آواز پري
  • زحمت تدبير يکسو نه که در درياي عشق
    بادباني نيست کشتي را به از بي لنگري
  • در پناه مشرب عجز ايمن از آفات باش
    خار اين صحرا ندارد شيوه دامن دري
  • از فضولي قطع کن (بيدل) که در بزم يقين
    حلقه تا گشتي بفکر خويش بيرون دري