167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • اين سخن نقلست در قوت القلوب
    زان بزرگ پاک دين پاک از عيوب
  • مي بسوزند اين همه روحانيان
    پس دگر مي آيد آنگه در ميان
  • اين همه هر روز ميسوزند پاک
    ديگران در آرزوي آن هلاک
  • تا ملک کردند آدم را سجود
    عشقشان يک ذره آمد در وجود
  • ره بحق چون جان آدم يافتند
    تا ابد در خدمتش بشتافتند
  • مرغ يک ذره از آنجا برنخاست
    ليک بگشاد او زفان در نطق راست
  • قالب او حصه کروبيانست
    ليک پاي خلق اين دم در ميانست
  • گر نبودي زحمت و شور شما
    قالبش با ما پريدي در هوا
  • گفت چون هاروت و ماروت از گناه
    اوفتادند از فلک در قعر چاه
  • سرنگون آويخته در تف و تاب
    تشنه ميمردند لب بر روي آب
  • تشنگيشان گر يکي بود از شمار
    در بر آن آب ميشد صد هزار
  • هر زماني تشنگيشان بيش بود
    وي عجب آبي چنان در پيش بود
  • اي عجب چندان ملک در درد و رنج
    بر سر گنجند و مي جويند گنج
  • زير آن در رفتم و کردم مقام
    تا جنازه بر سر آوردم تمام
  • در ملک از ديده دل کن نظر
    زانکه عقل اين قول دارد مختصر
  • زانکه صد عالم ملک بنشانده اند
    تا همه در کار مردم مانده اند
  • گرچه امروز اين گهر در خاک بود
    باک نبود زانکه گنجي پاک بود
  • بود اندر مطبخ جم اي عجب
    ديگ و کاسه در خصومت روز و شب
  • تو ز سنگ آئي در اول آشکار
    باز بر سنگت زنند اندر عيار
  • گر ترا سنگي نباشد در نهاد
    دايما بي سنگ خواهي اوفتاد
  • کس سيه ديگم نمي خواند بنام
    چون سيه کاسه توئي در هر مقام
  • چون شنيدي اين دليل دلپذير
    دست چون من ديگ در کاسه مگير
  • گفت تو از هر چه گفتي بيش و کم
    فارغم من چون منم در پيش جم
  • تو ببين وقت گرو در سنگ و زر
    تا ازين هر دو کدام ارزنده تر
  • تا سفر در خود نياري پيش تو
    کي بکنه خود رسي از خويش تو
  • پاي در ميدان رسوائي نهاد
    داغ دل بر عقل سودائي نهاد
  • زين گدائي بر اياز آشفته شد
    اين سخن در پيش سلطان گفته شد
  • اولين بنياد در عالم توئي
    واپسين جسمي که ماند هم توئي
  • جمله ذاتت کعبه خود ساخته
    تا ابد دل در طواف انداخته
  • همچو گرگي گرسنه فرسوده ام
    در شکم هيچ و دهان آلوده ام
  • حال خود برگفتمت اي پاک مرد
    همچو من در خون نشين بر خاک درد
  • هر کجا در هر دو عالم رحمتست
    جمله رااز عرش رحمن قسمتست
  • منزل رحمت ز حق عرش آمدست
    پس ز راه عرش در فرش آمدست
  • چند تن در گاو مي نگريستند
    جمله بر پشتي او ميزيستند
  • جمله شب در نفير و آه بود
    پيش آن پل شد که پيش راه بود
  • با عصا در دست پشتي چون کمان
    گفت اي شهزاده الب ارسلان
  • از همه سود و زيان در پيش و پس
    مر يتيمان مرا اين بود بس
  • گفت اين هفتاد گاو اي پير زال
    در عوض بستان که هست اين از حلال
  • غسل آورد و نماز آغاز کرد
    روي بر خاک و در دل باز کرد
  • گرچه مرد ملک و مالي آمدم
    در پناه پير زالي آمدم
  • گر نبودي رحمت آن پادشاه
    باز ماندي تا ابد در قعر چاه
  • بود اول رحمت آن شهريار
    اين دعا با او در آخر گشت يار
  • ديد طفلي را مگر سفيان پير
    بلبلي را در قفس کرده اسير
  • بلبل آنجا خويشتن را ممتحن
    در قفس ميزد بسي بي خويشتن
  • کار مهرش تا بجان ميساخت او
    تا که جان در راه مهرش باخت او
  • در ترازو هيچ چيز از هيچ جاي
    نيست بيش از خلق با خلق خداي
  • پس زفان بگشاد در مجمع نظام
    گفت خوردم اين سه نوباوه تمام
  • رفت مرد و مال او جمله بخورد
    بعد از آن در گوشه بنشست فرد
  • چارصد دلبر بيک ره تاختند
    خويش را در پيش آب انداختند
  • برگرفت از آب و در پيشش نهاد
    پيش فرعون جفا کيشش نهاد