167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • سر بسر سرگشتگان در کار او
    تو چنين آزاد از اسرار او
  • چند گويم هر که مرد دين بود
    در دلش يک ذره درد اين بود
  • گفت اي در پرده همدم آمده
    هم مکرم هم معظم آمده
  • صعقه در جان عالم افکني
    کل موجودات را بر هم زني
  • مهر و مه را روي گرداني سياه
    اختران را افکني در خاک راه
  • باز از صور دوم در هر دو کون
    جامه پوشي يک بيک را لون لون
  • آنچ ازين صورت رود در کار و بار
    ميکند شرحش قيامت آشکار
  • گفت اي از خويشتن سير آمده
    همچو گربه در صف شير آمده
  • تو که از عالم نباشي خردلي
    چون رس آخر تو در بي اولي
  • من که در پاي دو کون افتاده ام
    صور بر لب منتظر استاده ام
  • چون شوم فارغ ز چندان رستخيز
    لرزه بر من افتد و من در گريز
  • در عظيمي يک ملک همتاش نيست
    از شگرفي پا و سر پيداش نيست
  • وي عجب هر روز از خوف اله
    کمتر از مرغي شود در پيشگاه
  • کرد در کشتي يکي گبري نشست
    موج برخاست و شد آن کشتي ز دست
  • موج چون هم مرد کش هم سرکش است
    در چنين موجي چه جاي آتش است
  • کشتئي آورد در دريا شکست
    تخته زان جمله بر بالا نشست
  • هر دو تن از هول دريا اي عجب
    در تحير باز مانده خشک لب
  • در قيامت نيز اين غوغا بود
    يعني آنجا نه تو و نه ما بود
  • پس زفان در خشم او بگشاد شاه
    گفت تا چندي کني بر خود نگاه
  • گه شوي مشغول در انگشتري
    خود پرستي تو و يا خدمت گري
  • چون چنين تو عاشق خويش آمدي
    بهر خدمت از چه در پيش آمدي
  • گرچه خود را سخت بخرد ميکني
    در حقيقت خدمت خود ميکني
  • هر که او در لطف ما پرورده شد
    از خيال قهر ما آزرده شد
  • با ادب در پيش سلطان تن زدن
    سخت تر باشد ز صد گردن زدن
  • روز و شب در قهر ميسوزد مدام
    وانگهم پرورده لطفست نام
  • از زفان من بگو با کردگار
    کو فکندي در جهانم بي قرار
  • کردي آواره ز خان و مان مرا
    آتشي انداختي در جان مرا
  • آتش تو گرچه در جانم خوشست
    بر جگر بي آبيم زان آتشست
  • گفت اي شيخ آنچه گفتم بيشکي
    گر بگوئي بو که در گيرد يکي
  • رفت شبلي از برش گريان شده
    در تحير مانده سرگردان شده
  • چون برون رفت از در آن خانه زود
    دادش آواز از پس آن ديوانه زود
  • من نخواهم خواست از حق هيچ چيز
    زآنکه با او در نگيرد هيچ نيز
  • چون ز جان سير آيد او در درد کار
    گرسنه گردد بجانان بي قرار
  • گفت يارب آشکارا و نهان
    گرسنه تر هست از من در جهان
  • همچنان در دشت مي شد يک تنه
    پيشش آمد پير گرگي گرسنه
  • سير شد امشب شکم بي نان مرا
    نيست نان در خوردتر از جان مرا
  • اين دمم باگرگ کردي در جوال
    هين رهائي ده مرا زين بدفعال
  • خواجه در شهر ما ديوانه شد
    وز خرد يکبارگي بيگانه شد
  • بود پنجه سال تا ديوانه بود
    در زفان کودکان افسانه بود
  • پاي در مسجد نهاد آن سرفراز
    کان جوان را بود هنگام نماز
  • زانکه من در رفته ام بسيار هم
    کرده ام چون تو بسي اين کار هم
  • هم نمازي بودم و هم حق پرست
    تا ثريدي اين چنينم در شکست
  • پاي در نه زود تا دستت دهند
    نه بهر وقتي که پيوستت دهند
  • اي مفاتيح جهان در دست تو
    حامل عرشي و کرسي پست تو
  • ور عنان باد پيچي يک دمي
    کي نسيم خوش جهد در عالمي
  • من چو خود سرگشته کار خودم
    روز و شب در درد و تيمار خودم
  • تو برو کاين در ز من نگشايدت
    جز درون خويشتن نگشايدت
  • هر که رزاقي نديد از پيشگاه
    هست او در شرک نيست او مرد راه
  • کانکه او دارنده جان و جهانست
    گفت روزي همه در آسمانست
  • گفت دايم پاي در دامن ترا
    روزئي مي نايد از روزن ترا